شهر عشق

به یاد معلمی عاشق آقا رضا ایزی تقدیم به همه ی دوستان و دانش آموزان و ..

شهر عشق

به یاد معلمی عاشق آقا رضا ایزی تقدیم به همه ی دوستان و دانش آموزان و ..

شهر عشق

این وبلاگ فضایی است برای درد دلهای دوستانه و ذکر خاطرات .....
ستایشگر معلمی هستم که اندیشیدن را به من آموخت نه اندیشه ها را...

همه میپندارند،
که عکس پدرم را ؛
به دیوار خانه ام آویخته ام!
اما نمیدانند
که دیوار خانه ام را ،
به عکس پدرم تکیه داده ام...

  • ۰
  • ۰

گاهی پیش می آید کسی از راه می رسد که تنها وظیفه و دغدغه اش شکستن توست،
از همه چیز سرخورده ات می کند
همه چیزت را شوخی می گیرد که خودش را بزرگ جلوه دهد
برای نگه داشتنش تلاش می کنی،
می شکنی و باز از نو تکه هایت را بزور سر هم می کنی و به خیالت هر چه بیش تر از خودگذشتگی کنی،
زودتر به مرادت می رسی و اصلا هم حالی ات نیست که او دیگر تمام شده، تو این ها را نمی فهمی
تو حتا حاضری باز هم بشکنی تا شاید یکبار دیگر امتحانت جواب دهد
و نمی دانی که امتحان هم اندازه ای دارد،
خدا هم فقط چند بار آدمیزاد را امتحان می کند،
اما گاهی تو برای آدم مقابل زندگی ات از خدا هم بیشتر کوتاه می آیی
از خدا یاد بگیر به یک جایی که رسیدی، قهر کن،
غَضَب کن و کنار بکش
طبیعت که بیکار نمی ماند
منتظر است تو از این همه پریشانی و انتظار بیهوده خسته شوی و کنار بکشی تا خودش دست به کار شود
کار خودش را خوب بلد است
آن وقت می بینی که پشت این همه سماجت های بیهوده ی تو چه اتفاق های ارزشمندی کمین کرده است
و آن همه ی تمنا و شکستن ها چه بیهوده بوده است
رسم دنیا همین است با شتاب تمنای عشق کنی،
با همان سرعت شتاب هم پس زده می شوی
می بینی که ماه ها گذشته و تعهد و علاقه ات فقط صرف کسی شده که تو را یک شوخی بزرگ می بیند
تو دیگر قدرت ادامه نداری
آنوقت است که .....
شما ادامه متن را بنویسید

  • ۹۵/۰۲/۳۱
  • نادیا ایزی

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی