شهر عشق

به یاد معلمی عاشق آقا رضا ایزی تقدیم به همه ی دوستان و دانش آموزان و ..

شهر عشق

به یاد معلمی عاشق آقا رضا ایزی تقدیم به همه ی دوستان و دانش آموزان و ..

شهر عشق

این وبلاگ فضایی است برای درد دلهای دوستانه و ذکر خاطرات .....
ستایشگر معلمی هستم که اندیشیدن را به من آموخت نه اندیشه ها را...

همه میپندارند،
که عکس پدرم را ؛
به دیوار خانه ام آویخته ام!
اما نمیدانند
که دیوار خانه ام را ،
به عکس پدرم تکیه داده ام...

  • ۰
  • ۰

Nadia Iezi,
حقیقت تلخ است. کجایش؟ این‌جایش که فرض کن از وقتی چشم باز کرده‌ای هر کسی که دیده‌ای توزرد از آب درآمده. هر بنی‌بشری که دیده‌ای یک خنجری به یک جایت فرو کرده و رفته. به فرض که واقعی باشد نه زاویه‌‌دید تو. آیا حق داری بگویی آدم‌ها توزردند یا جانی؟ یا لااقل آن‌هایی که دیده‌ای. حق داری بگویی همه‌شان سر و ته یک کرباس‌اند؟ نه. اجازه چرا داری چون واقعیت زندگی‌ات نشان می‌دهد دلیلی در دست نداری که جز این بگویی. ولی اجازه با حق یکی نیست. حق این است که خودت هم انسانی و تا وقتی که زنده‌ای باید در مواجهه با هر انسانی -حتی همان‌ها که از دستشان شکاری- جوری رفتار کنی که معنایش تسری دادن گذشته‌ی طرف به آینده‌اش نباشد. حق این است که چون نمی‌دانی یک دقیقه‌ی بعد چه می‌شود همیشه‌ی خدا بگویی ان‌شاءالله گربه است. حق این است که ببینی و نادیده بگیری. اصلاٌ بمیری و جمع نامسئولانه نبندی. حق این است که با کابوس‌هایت انس بگیری و زجرکش شوی ولی خودت را خلاص نکنی. این‌جای حقیقت است که تلخ است

  • ۹۵/۰۴/۱۸
  • نادیا ایزی

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی