شهر عشق

به یاد معلمی عاشق آقا رضا ایزی تقدیم به همه ی دوستان و دانش آموزان و ..

شهر عشق

به یاد معلمی عاشق آقا رضا ایزی تقدیم به همه ی دوستان و دانش آموزان و ..

شهر عشق

این وبلاگ فضایی است برای درد دلهای دوستانه و ذکر خاطرات .....
ستایشگر معلمی هستم که اندیشیدن را به من آموخت نه اندیشه ها را...

همه میپندارند،
که عکس پدرم را ؛
به دیوار خانه ام آویخته ام!
اما نمیدانند
که دیوار خانه ام را ،
به عکس پدرم تکیه داده ام...

۲۲ مطلب در بهمن ۱۳۹۴ ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

اهل معنی را تماشا مانع جمعیت است
حلقه چشمی که شد حیران، کمند وحدت است
عالم بی انقلابی هست اگر زیر فلک
پیش ارباب نظر دارالامان حیرت است
از پریشان گردی نظاره دل صد پاره است
جمع چون گردد نگه، شیرازه جمعیت است
گوشه گیری می کند روشن دل تاریک را
حاصل بیهوده گردی ها غبار کلفت است
در شکارستان دنیا آنچه می باید گفت
شاهباز دیده روشندلان را، عبرت است
حلقه دامی که باشد خوردن دل دانه اش
پیش ارباب بصیرت حلقه جمعیت است
نعمتی کز شکر عاجز می کند گفتار را
در جهان آفرینش، صحت و امنیت است
صائب تبریزی

  • نادیا ایزی
  • ۰
  • ۰

به قول جامی
                              نقش شیرین رود از سنگ، ولی ممکن نیست

           
                                                   که خیال رخش از دیده ی فرهاد رود

  • نادیا ایزی
  • ۰
  • ۰

کسی که به خودش دروغ می‌گوید و به دروغ خودش گوش می‌دهد، کارش به جایی خواهد رسید که هیچ حقیقتی را نه از خودش و نه از دیگران تشخیص نخواهد داد!

                                                          فئودور داستایوفسکی / ابله

  • نادیا ایزی
  • ۰
  • ۰

تنها زمانی یک نفر در دلمان می‌میرد که تمامیتِ او را از ذهنمان خارج کنیم. وقتی کسی را از ذهنمان بیرون می‌کنیم، دیگر نباید کارها و اشتباهاتش را تشریح کنیم.


ناتوانی از همان جا آغاز می شود که به دنبال چراهای اشتباهات او می‌گردیم. این کار ذهن را درگیر می‌کند و خودش اثبات این مسئله است که هنوز او را از ذهن خود بیرون نکرده‌ایم!

  • نادیا ایزی
  • ۰
  • ۰

یکی از بزرگان گفت پارسایی را چه گویی در حق فلان عابد که دیگران در حق وی به طعنه سخن‌ها گفته اند گفت بر ظاهرش عیب نمی‌بینم و در باطنش غیب نمی‌دانم.
هر که را جامه پارسا بینی
پارسا دان و نیکمرد انگار
ور ندانی که در نهانش چیست
محتسب را درون خانه چه کار

                                           گلستان سعدی باب دوم در اخلاق درویشان

  • نادیا ایزی
  • ۰
  • ۰

شر و بدی که در دنیا وجود دارد پیوسته از نادانی می‌زاید و حسن‌نیت نیز اگر از روی اطلاع نباشد ممکن است به اندازهٔ شرارت تولید خسارت کند. مردم بیشتر خوبند تا بد و در حقیقت، مسئله این نیست. بلکه آنها کم یا زیاد نادانند و همین است که فضیلت یا ننگ شمرده می‌شود.

نومید کننده‌ترین ننگ‌ها، ننگ نادانی است که گمان می‌کند همه چیز را می‌داند و در نتیجه به خودش اجازهٔ آدم‌کشی می‌دهد: روح قاتل کور است و هرگز نیکی حقیقی یا عشق زیبا بدون روشن‌بینی کافی وجود ندارد.

  • نادیا ایزی
  • ۰
  • ۰

معلم / اسم پدرت چیه؟
ریش چرمی آقا
چه کاره س؟
هیچی آقا خیلی پیره نشسته خونه کتاب دعا می خونه آقا
مادرت چیکار می کنه؟
بیکار شد آقا / دیروز دندانهای جلوش افتاد و بیکار شد.
...خوب که جویا شدم معلوم شد که مادرش برای مش باقر تاجر خشکبار ده کار می کرده...
کارش این بوده پسته های دهان بسته را با دندان باز می کرده و روزی بیست وپنج ریال می گرفته.
پس از سالها کار دندانهایش ریخته و بیکار شده...
                                                از این ولایت / علی اکبر درویشان

  • نادیا ایزی
  • ۰
  • ۰

چیزی که نمی توانم تحمل کنم آدم های توخالی است. وقتی با آنها روبرو می شوم نمی توانم تحملشان کنم و آخرش حرف هایی را می زنم که نباید بزنم.
تنگ نظرهای عاری از تخیل، مدارا نکردن، نظریه های بریده از واقعیت، اصطلاحات توخالی، آرمان های عاریتی، نظام های انعطاف ناپذیر، اینها چیزهایی هستند که واقعا باعث ترسم می شوند. آنچه راستی راستی ازش می ترسم و بیزارم. دلم می خواست می توانستم به اینجور آدم ها بخندم، اما نمی توانم...»

کافکا در کرانه- هاروکی موراکامی

  • نادیا ایزی
  • ۰
  • ۰

نرم نرم از خلق ناهموار می باید گذشت
بی صدای پا ازین کهسار می باید گذشت
تا درین محفل نفس چون نی توانی راست کرد
برگ می باید فشاند، از بار می باید گذشت
جسم خاکی بر نمی دارد عمارت همچو سیل
از سر تعمیر این دیوار می باید گذشت
نیست صحرای علایق جای آرام و قرار
دامن افشان زین ره پر خار می باید گذشت
پاس فقر از شور چشمان بر فقیران لازم است
تند و تلخ از دولت بیدار می باید گذشت
نازپروردان مشرب را غرور دیگرست
چون به مستان می رسی هشیار می باید گذشت
دامن گنج گهر آسان نمی آید به دست
گام اول از دهان مار می باید گذشت
نیست چون چشم بتان صحت دل افگار را
از سر تدبیر این بیمار می باید گذشت
فکر در دنیای بی حاصل جنون می آورد
صائب از اندیشه بسیار می باید گذشت
صائب

  • نادیا ایزی
  • ۰
  • ۰

مردی از دیوانه ئی پرسید
اسم اعظم خدا را می دانی
دیوانه گفت :
نام اعظم خدا نان است اما این را جایی نمی توان گفت!
مرد گفت:
نادان شرم کن،چگونه نام اعظم خدا نان است ؟
دیوانه گفت :
در قحطی نیشابور چهل شبانه روز می گشتم، نه هیچ جایی صدای اذان شنیدم و نه درب هیچ مسجدی را باز دیدم ، از آنجا بود که دانستم نام اعظم خدا و بنیاد دین و مایه اتحاد مردم نان است ."

                                      مصیب نامه عطار _عطار نیشابوری

  • نادیا ایزی