شهر عشق

به یاد معلمی عاشق آقا رضا ایزی تقدیم به همه ی دوستان و دانش آموزان و ..

شهر عشق

به یاد معلمی عاشق آقا رضا ایزی تقدیم به همه ی دوستان و دانش آموزان و ..

شهر عشق

این وبلاگ فضایی است برای درد دلهای دوستانه و ذکر خاطرات .....
ستایشگر معلمی هستم که اندیشیدن را به من آموخت نه اندیشه ها را...

همه میپندارند،
که عکس پدرم را ؛
به دیوار خانه ام آویخته ام!
اما نمیدانند
که دیوار خانه ام را ،
به عکس پدرم تکیه داده ام...

۵۱ مطلب در تیر ۱۳۹۵ ثبت شده است

  • ۰
  • ۰


یکی از اصلی‌ترین پایه‌های شخصیت سالم، داشتن "اصالت" است.

این که تن به انجام هرکاری نمیدی، به این معنی نیست که نمیتونی!
بهش میگن "چهارچوب"!
چهارچوبی که خودت برای خودت تعریف میکنی و پایه و اساسش از "خانواده" شکل میگیره...
کسی که چهارچوب داره، "اصالت" داره...

اصالت رو نه میشه خرید، نه میشه اداشو درآورد و نه میشه با بزک و دوزک بهش رسید!
اصالت یعنی ،
دروغ نگی... چیزی که نیستی رو نقشش بازی نکنی...
دلت نمیاد خیانت کنی،
دلت نمیاد دل بشکنی،
دلت نمیاد دورو باشی،
دلت نمیاد آدما رو بازی بدی …
این بی‌عرضگی نیست!
اسمش "اصالته"...

  • نادیا ایزی
  • ۰
  • ۰

بادرود وتحیت. دومین سال روز پروازملکوتی معلم فرهیخته , انسانی وارسته., آزاسفل السافلین رسته و دراعلا علین به حضرتش پیوسته .فراقش اگرچه جانکاه است والیم ولی صبوران راوعده ایست به اجر و جزای بس عظیم.پس صبوری پیشه سازید.    ارادتمند.....   علی اکبر مشکانی.

  • نادیا ایزی
  • ۰
  • ۰


یک ماه مانده به پروازت عزیز دل تیر 93

  • نادیا ایزی
  • ۰
  • ۰


خواب دیدم پدرم میاید ...
باهمان صورت محبوب پر از لبخندش ...
صورتش بود پر از نور خدا ...
دست بردم که عصایش گیرم ...
گفت باشی تو عصایم فرزند ...
دل من تاب نیاورد ؛ و من بوسه زدم بر دستش ...
که نگاهش همان لحظه به چشمم لغزید ....
اشک در چشم دوتایی جوشید ...
دست پر مهرش را بر سرم باز کشید ...
گفتمش ای پدرم ...
ما کجا ؟...وتو کجا ؟...
ما که دلتنگ توهستیم ... پدر ...
پدرم لذت دیدار تو را کم دارم ...
سالها می گذرد ...
دستی از مهر ندارم به سرم ...
وچنان غرق توام که ندارم باور ...
گفتمش باز... پدر ...
اشکی از گوشه چشمش افتاد ...
وندیدم که چه سان رفت پدر ...
و دگر باز نگشت ...
تقدیم به پدرهای مهربونی که پیش ما نیستند ...
روحشون شاد و قرین رحمت الهی 🌹

  • نادیا ایزی
  • ۰
  • ۰

زندگی را با چیزهای بسیار ساده،پر باید کرد. ساده ها سطحی نیستند.

خرید چند سیب ترش می تواند به عمق فلسفه ملاصدرا باشد. مشکل ما این نیست که برای شیرین کردن زندگی،معجزه نمی کنیم،مشکل ما این است که همان قدر که ویران می کنیم،نمی سازیم، همان قدر که کهنه می کنیم،تازگی نمی بخشیم،همان قدر که دور می شویم،باز نمی گردیم،همان قدر که آلوده می کنیم،پاک نمی کنیم،همان قدر که تعهدات و پیمان های نخستین خود را فراموش می کنیم،آن ها را به یاد نمی آوریم،همان قدر که از رونق می اندازیم،رونق نمی بخشیم. مشکل این است که از همه رویاهای خوش آغاز دور می شویم و این دور شدن به معنای قبول سلطه ی بی رحمانه ی زمان است.

  • نادیا ایزی
  • ۰
  • ۰


مولانا در دفتر چهارم برای ما می گوید مردی بود که قیافه ی زنانه داشت مو بر صورت نداشت. و رفته بود و دلاکی پیشه کرده بود در حمامهای زنانه و از این طریق غرایز خودش را اشباع می کرد. و چون دلاک خوبی بود جوری گماشته بودند که وقتی شاهزاده خانم به حمام می آید او را بشوید. بارها این مرد توبه کرده بود از این کارش و دوباره توبه شکسته بود. یک بار که شاهزاده خانم به حمام آمد و این مرد مشغول شستن او شده بود یک مرتبه یک بانگ در حمام زدند که انگشتری شاهزاده خانم گم شده. همه یک طرف بایستند ما باید همه را بگردیم تا ببینیم که این انگشتری را چه کسی بر داشته. این مرد که اسمش نصوح بود دیگر مرگ را پیش چشم خودش می دید. مرگ توام با شکنجه. حساب کنید یک شاهزاده خانمی مرد نامحرمی اینطور با او در ارتباط و آن هم انگشتری را دزدیده باشد چه به سرش می آوردند می گوید رفت گوشه ای و دعا کرد و در همان حال بی خودی و ناهوشیاری و عجز و اضطرار که بود ناگهان ندا دردادند که نصوح بیا بیرون انگشتری پیدا شد. او جان تازه پیدا کرد. آمد بیرون، شاهزاده خانم آنجا نشسته بود به او گفتند بیا و به شستن ادامه بده نیمه شسته بودی گفت دیگر دستم به کار نمی رود دیگر من پایم کار نمی کند دیگر من آن آدم نیستم. شما اینجا باید شعر مولانا را بخوانید. اینجا مولوی وارد صحنه می شود به عنوان انسان تائب. انسان توبه کار شرمسار. انسانی که پیمان با شیطان بسته بود برای مدتها و حالا ایمانش را از شیطان دارد پس می گیرد.

اول ابلیسی مرا استاد بود
بعد از آن ابلیس پیشم باد بود
آفرین ها بر تو بادا ای خدا
بنده ی خود را زغم کردی جدا
در بن چاهی همی بودم نگون
در همه عالم نمی گنجم کنون
این تعبیراتی است که مولانا به کار میبرد وقتی که این توبه کار می گوید من تا به حال نمی دانستم ته چاه بودم
آه کردم چون رسن شد آه من
گشت آویزان رسن در چاه من
آن رسن بگرفتم و بیرون شدم
شاد و زفت و فربه و گلگون شدم
در بن چاهی همی بودم نگون
در همه عالم نمی گنجم کنون
آفرین ها بر تو بادا ای خدا
بنده ی خود را زغم کردی جدا
عهد خودش را تازه کرد. شیطانی که استاد او بود دیگر برگ کاهی هم نزد او محسوب نمی شد. عهد تازه ای استوار کرد. انسان تازه ای شد. خدای تازه ای را کشف کرد. و راه تازه ای را به پیش گشود.
خداوند به پیامبر فرمود که :
ما کان الله لیعذبهم وأنت فیهم وما کان الله معذبهم وهم یستغفرون ( 33 ) وما لهم ألا یعذبهم الله وهم یصدون عن المسجد الحرام
ما دامی که تو ای پیامبر در میان مردمی ای پیامبر خدا غذابشان نمی کند. و مادامی که استغفار می کنند. خدا عذابشان نمی کند. قول داده خدا به ما عهد بسته.
امیر المومنین در نهج البلاغه می گوید که دو امان در روی زمین بودند. یکی رفت و دیگری مانده است. امان اول شخصیت مکرم پیامبر اسلام بود که خدا گفت تا تو هستی عذابی نازل نمی کنم. اما امان دوم جاری است و بر قرار است. ما دامی که استغفار جاری است. و شرم جاری است در میان مردم. شرم از گناه. شرم از خدا. همان که ما به آن تقوا می گوییم. و این بی شرمی چه آفتی است اگر به جان مسلمان و نا مسلمان بیفتد. اگر به جان آدمی بیفتد. بالا ترین کسی که باید از او شرم داشت خداوند است و آنگاه بندگان خداوند و از بی شرمی باید به خداوند پناه برد.
دو امان در میان مردم بود یکی شخص شخیص پیامبر و دومی استغفار. و تا زمانی که استغفار جاری است این امان هم بر قرار است و قول خداوند هم برجای خویشتن است. و عذابی نمی فرستد. توبه مغز استغفار است. و پیمان بستن با خداوند حقیقت توبه کردن است. انشالله روزی همه ی ما

  • نادیا ایزی
  • ۰
  • ۰


یکی را پیدا کن که دوستش داشته باشی و دوستت داشته باشد تا با اودنیا را به هم بریزی. نشود که پیر بشوی و حسرت یک قهقه ی از ته ِ دل یا یک جوک ِ خیلی مسخره به دلت مانده باشد. بدو، بپر، بخند، جیغ بزن، باهاش غذا درست کن و برو و توی دشت چادر بزن و بعد از صبحانه ظرف بشور و گیر ِ پلیس بیفت. دوستش بدار و این را بهش بگو، چون نمی شود که نداند. نمی شود که مثل ِ بقیه حرف ها ته دلت نگه بداری که یک روز بهش بگویی، چون باید بداند. دوستش بدار و بگذار دوستت بدارد، بی آن که بترسی. چون بعضی وقت ها برای ترسیدن خیلی دیر است...

______________

پیر پیمانه کش ما که روانش خوش باد
گفت پرهیز کن از صحبت پیمان شکنان
بر جهان تکیه مکن گر قدحی می داری
شادی زهره جبینان خور و نازک بدنان
حافظ 


------------------------------ 


عهد و پیمان تو با ما و وفا با دگران

ساده‌دل من که قسم های تو باور کردم

شهریار

____________-

حراج عشق

چو بستی در بروی من به کوی صبر رو کردم

چو درمانم نبخشیدی به درد خویش خو کردم

چرا رو در تو آرم من که خود را گم کنم در تو

به خود باز آمدم نقش تو در خود جستجو کردم

خیالت ساده دل تر بود و با ما از تو یک رو تر

من اینها هر دو با آئینه دل روبرو کردم

فشردم باهمه مستی به دل سنگ صبوری را

زحال گریهٔ پنهان حکایت با سبو کردم

فرود آ ای عزیز دل که من از نقش غیر تو

سرای دیده با اشک ندامت شست و شو کردم

صفائی بود دیشب با خیالت خلوت ما را

ولی من باز پنهانی ترا هم آرزو کردم

ملول از نالهٔ بلبل مباش ای باغبان رفتم

حلالم کن اگر وقتی گلی در غنچه بو کردم

تو با اغیار پیش چشم من می در سبو کردی

من از بیم شماتت گریه پنهان در گلو کردم

حراج عشق وتاراج جوانی وحشت پیری

در این هنگامه من کاری که کردم یاد او کردم

ازین پس شهریارا ما و از مردم رمیدنها

که من پیوند خاطر با غزالی مشک مو کردم 

                                                                                                                                شهریار

  • نادیا ایزی
  • ۰
  • ۰

چینی های قدیم برای اینکه از شر حمله ی دشمنان در امان باشند دیوار بزرگ چین را ساختند؛ اما در صد سال اول ساخت دیوار ، سه بار دشمنانشان بدان نفوذ کرده و با چینی ها جنگیدند. دشمنان از دیوار بالا نرفتند بلکه به دربانها رشوه داده و از آنها گذشتند. چینی ها به ساخت بنای سد استوار پرداختند اما برای ساخت نگهبانهایش کاری نکردند غافل از اینکه نیروی انسانی مهمترین مسئله است. یکی از شرق شناسان می گوید برای انهدام یک تمدن ، سه چیز را باید منهدم کرد:

یکم)خانواده

دوم)نظام آموزشی

سوم) الگوها و اسوه ها

برای اولی منزلت مادر به عنوان مربی کودکان را متزلزل کن تا مادر از اینکه مربی کودکان خویش باشد خجالت بکشد.

برای دومی از منزلت معلم بکاه و در جامعه او را بی ارزش کن.

برای سومی منزلت علما و دانشمندان را هدف قرار ده تا کسی آنها را الگوی خویش قرار ندهد.

  • نادیا ایزی
  • ۰
  • ۰


•رابطه تکنولوژی و روزمرگی

پیشرفت های علمی از جهاتی سهم بزرگی در ابتلای انسان به روزمرگی دارد. کارشناسان معتقدند تولد رایانه در جهان خود انقلابی بزرگ تر از انقلاب صنعتی است. هرچند ویژگی فن آوری کاستن سنگینی بار فعالیت های انسان است، اما مولود تنهایی انسان نیز هست. نقش اینترنت در این جا بسیار پررنگ است. شهروند صاحب این تکنولوژی با فشردن یک دکمه خرید چند روزه خود را انجام می دهد بی آنکه ساعت ها در فروشگاه وقت صرف کند. نه دیده می شود و نه می بیند. ارتباط انسانی ناپایدار و اندک می شود.

باید توجه داشت کمی این ارتباط موجب افزایش زمان فراغت انسان شده و بیکاری مخفی برای او حاصل می کند. فراغت کاذب ، زمان هجوم افکار به شدت منفی در ذهن انسان است. افکاری که انسان را به فرعیات زندگی سوق می دهد. ذهن ترتیبی ساعتی پیدا کرده و برنامه فردا از روز قبل مشخص و دست نخورده است.

فردگرایی و تنهایی از نشانه های بارز روزمرگی جوامع به حساب می آید. خصیصه ای که بخشی از آن را فن آوری ایجاد کرده است. رخوت و افسردگی ناشی از تکرار اعمال روزانه در شدیدترین حالت باعث بروز آسیب های اجتماعی خواهد شد.

  • نادیا ایزی
  • ۰
  • ۰


سوال:
اگر روزی برسد که فرزندتان از شما (پدر و مادر) بپرسد که "چرا" / "به چه دلیل" من را به این دنیا آوردید
این دنیا چه دلخوشی و زیبایی دارد
چه سود و منفعتی داشت
چه چیز درستی داشت
چه چیزی داشت که من را از نیستی به هستی آوردید
چه پاسخ دلیلی دارید که بدهید

  • نادیا ایزی