شهر عشق

به یاد معلمی عاشق آقا رضا ایزی تقدیم به همه ی دوستان و دانش آموزان و ..

شهر عشق

به یاد معلمی عاشق آقا رضا ایزی تقدیم به همه ی دوستان و دانش آموزان و ..

شهر عشق

این وبلاگ فضایی است برای درد دلهای دوستانه و ذکر خاطرات .....
ستایشگر معلمی هستم که اندیشیدن را به من آموخت نه اندیشه ها را...

همه میپندارند،
که عکس پدرم را ؛
به دیوار خانه ام آویخته ام!
اما نمیدانند
که دیوار خانه ام را ،
به عکس پدرم تکیه داده ام...

  • ۰
  • ۰

ﺧﺪﺍﯾﺎ !

خروج ﺍﺯ ﻣﺎﻩ ﻣﺒﺎﺭﮎ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﯼ ﻣﺎ ﻣﻘﺎﺭﻥ ﺑﺎ ﺧﺮﻭﺝ ﺍﺯ ﺗﻤﺎﻣﯽ ﮔﻨﺎﻫﺎﻥ ﻗﺮﺍﺭ ﺑﺪﻩ...

ﺍﻟﻬﯽ ﻧﺼﯿﺮﻣﺎﻥ ﺑﺎﺵ ﺗﺎ ﺑﺼﯿﺮ ﮔﺮﺩﯾﻢ، ﺑﺼﯿﺮﻣﺎﻥ ﮐﻦ ﺗﺎ ﺍﺯ ﻣﺴﯿﺮ ﺑﺮﻧﮕﺮﺩﯾﻢ.

ﺍﻟﻬﯽ ﮐﯿﻨﻪ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺳﯿﻨﻪ ﻫﺎ ﯾﻤﺎﻥ ﺑﺰﺩﺍﯼ، ﺯﺑﺎﻧﻤﺎﻥ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺩﺭﻭﻍ ﻭ ﺗﻬﻤﺖ ﻧﮕﻪ ﺩﺍﺭ

ﺍﮔﺮ ﻧﻌﻤﺘﻤﺎﻥ ﺑﺨﺸﯿﺪﯼ ﺷﺎﮐﺮﻣﺎﻥ ﮐﻦ، ﺍﮔﺮ ﺑﻼ ﺍﻓﮑﻨﺪﯼ ﺻﺎﺑﺮﻣﺎﻥ ﮐﻦ ﻭ ﺍﮔﺮ ﺁﺯﻣﻮﺩﯼ ﭘﯿﺮﻭﺯﻣﺎﻥ ﮐﻦ .

"عیدسعید فطر مبارک باد "

  • نادیا ایزی
  • ۰
  • ۰

گر نمی آمیخت با ظاهر پرستی دین ما

سایه نفرین نمی افتاد بر آمین ما


در تقلای عبادت غافل از مقصد شدیم

از سفر واداشت ما را توشه سنگین ما


عشق را گفتم چرا بر من نبستی راه؟ گفت

راه بر گمراه بستن نیست در آیین ما


بی تو چون بیمار، زیر دست عقل افتاده ایم

این طبیب ای کاش برمی خاست از بالین ما


ای که گفتی دوستانم رشک بر من می برند

دشمنان هم چون تو ناچارند از تحسین ما

  • نادیا ایزی
  • ۰
  • ۰


پدرم هرگز ما را کتک نزدو همواره تنبیه خلاقه‌ای در کف داشت. مثلاً اگر فحش بد می‌دادیم، باید می‌رفتیم و دهان‌مان را سه بار زیر شیر آشپزخانه می‌شستیم و اگر فحش خوب می‌دادیم، یک بار. من روزهای پرفحش کودکی‌ام را یادم است که هر چند دقیقه یک بار بالای روشویی توالت ایستاده‌ام و دارم آب می‌گردانم توی دهانم. هم‌زمان، نبردهای مرگباری را هم یادم است که بین خواهران و برادرانم به راه می‌افتاد و میادینی که کم از رینگ خونین نداشت. تنبیه پدرم در این مورد، بستن طرفین دعوا به همدیگر بود. البته سفت نمی‌بست اما شل هم نمی‌بست. طنابِ زردی داشت که از بالای کمد می‌آورد و دو طرف متنفر از هم را به هم می‌بست. زجر این تنبیه به این صورت است که شما حالاتی از آزار روانی تدریجی و مدام را تجربه می‌کنید چون طناب‌پیچ شده‌اید دقیقا به کسی که چند ثانیه پیش با او کتک‌کاری کرده‌اید. یک بار هم که در خانه فوتبال بازی می‌کردم و پنجره را با ضربه‌ای کات‌دار، خاکشیر کردم، پدرم چیزی نگفت. نگاهش کردم که آرام و با طمأنینه قندشکن را از داخل کابینت آشپزخانه برمی‌دارد و می‌رود به اتاق. داخل پذیرایی ایستادم و چند دقیقه بعد صدای ضربه‌هایی را شنیدم که از اتاق می‌آمد. آهسته سمت اتاق رفتم و پدرم را دیدم که مشغول شکستن قلّک‌م است. اسکناس‌های قلّکی را که یک سال برای جمع آوری پول‌هایش دندان روی جگر گذاشته بودم، می‌شمرد. وقتی آن‌ها را گرفته بود و دسته می‌کرد، پوزخند به لب داشت. فردا هم شیشه‌بُر آورد و همان پول‌ها را هزینه‌ی ساخت و ساز شیشه‌ی پنجره کرد.
تنبیه والدینِ دیگر در چنین مواردی، سیلی و چَک‌های افسری بود اما پدرم در مقابل این سنّت ایستاد و دست به ابداعات بدیع زد. خاطرم هست در ایام سیزده یا چهارده سالگی یک باری که کیف پولش را گذاشته بود روی طاقچه، دستم لغزید و دویست تومانی کش رفتم. اما فردای آن روز در کمال ناباوری دیدم که برخی وسائل کیف مدرسه‌ام نیست. پدرم در اقدامی مشابه، از غفلتم استفاده کرده بود و دقیقا مثل خودم به اموالم دست‌بُرد زده بود. البته تمام این‌ها به خاطر هیبتی بود که در آن سال‌ها از «بزرگ تر» در ذهن مان می‌ساختند و به خاطر احترامی که ناخواسته در چشم‌مان داشتند. در عوض، دیروز وقتی به بچه‌ام گوشزد کردم نباید دوستان مدرسه‌اش را به القاب زشت بخواند، چیزی نگفت. سرش توی تَبلِت بود و مشغول بازی‌های خونبار. با لحن محکم‌تری گفتم: «هیچ خوشم نمیاد پسرم از این حرف ها بزنه!» اما دیدم همان القاب را دارد حواله می‌دهد به یکی از شخصیت‌های بازی. باخته بود و از دست آدمکش‌های رایانه دمق بود. رفتم بالای سرش ایستادم و گفتم: «اگه یه بار دیگه حرف زشت بزنی، باید بری دهنت رو آب بکشی!» سرش را از روی تبلت بلند کرد و با تعجب گفت: «هان؟!» نگاهم می‌کرد. حرفم را دوباره تکرار کردم و دیدمش که تبلت را رها کرده روی مبل. روی پا می‌زد و بلند بلند قهقهه می‌زد. در نفس نفس زدن‌های بین خنده‌هایش گفت: «یعنی این حرفت صد تا لایک داشت بابا!»



(چاپ شده در روزنامه «هفت صبح»)

  • نادیا ایزی
  • ۰
  • ۰

چشمت به غمزه خانه مردم خراب کرد

مخموریت مباد که خوش مست می‌روی

دهقان سالخورده چه خوش گفت با پسر

کای نور چشم من بجز از کشته ندروی

حافظ

  • نادیا ایزی
  • ۰
  • ۰
  • نادیا ایزی
  • ۰
  • ۰

  • نادیا ایزی
  • ۰
  • ۰


  • نادیا ایزی
  • ۰
  • ۰


  • نادیا ایزی
  • ۰
  • ۰

Nadia Iezi,

زوج جوانی به محل جدیدی نقل مکان کردند .
صبح روز بعد هنگامی که داشتند صبحانه میخوردند ، از پشت "پنجره" زن همسایه را دیدند که دارد لباس هایی را که شسته است آویزان میکند .
زن گفت :
ببین ؛ لباسها را خوب نشسته است !!!
شاید نمی داند که چطور لباس بشوید یا اینکه پودر لباسشویی اش خوب نیست !
شوهرش ساکت ماند و چیزی نگفت ...
هر وقت که خانم همسایه لباس ها را پهن میکرد ، این گفتگو اتفاق می افتاد و زن از بی سلیقه بودن زن همسایه میگفت ...
یک ماه بعد ، زن جوان از دیدن لباس های شسته شده همسایه که خیلی تمیز به نظر میرسید ، شگفت زده شد و به شوهرش گفت:
نگاه کن !!! بالاخره یاد گرفت چگونه لباس ها را بشوید ...
شوهر پاسخ داد:
صبح زود بیدار شدم و پنجره های خانه مان را تمیز کردم !!!

                                                           ***
زندگی ما نیز اینگونه است ؛
آنچه را که ما از دیگران می بینیم بستگی دارد به "پاکی پنجره" و "دیدی" که با آن نگاه میکنیم ...

*زندگی ما بازتاب ذهن مان است*
                موج مثبت..


🌹🌹🌹🌹🌹

  • نادیا ایزی
  • ۰
  • ۰


تحلیلی بر قضاوت کردن و حرف درآوردن!
چرا بعضی ها، چشم دیدن پیشرفت، راحتی و آرامش دیگران را ندارند و نیاز دارند پشت سر این و آن بد بگویند.
خاله‌زنک‌بازی قابل درک است چون سرک کشیدن در زوایای پنهان زندگی آدم‌ها واقعاً جذاب است، اما پشت سر دیگری حرف زدن رفتار انسان فرومایه است و فرومایه تر آن کسی ست که می شنود، چرا؟
آن عقده ها و طرد شدگی هایی که تبدیل به کینه، حسادت و حقارت شده نیاز به تخلیه دارد و از دیگری هرچه بیشتر بگویند، غده کینه، حسادت و حقارت کمی تخلیه شده، تسکین بیشتری می یابد. خدانکند که همان دیگری را که خرابش می کردند و پشت سرش حرف میزدند، ببینند. از ترس چنان در خود خراب کاری می کنند که پنبه ریز دولایه هم کفافش را نمی دهد. هزارتا آیه و قسم که بهش نگید ما برای خوبی خودت میگیم! … مثلا
وقتی ثروتش را می کوبند و میگویند خدا عالم از چه راهی بدست آورده
وقتی زیبایی اش را می کوبند و میگویند که خدا عالم با چند نفر رفته! مصنوعی است و یا برای کاسبی اش است
وقتی علمش را می کوبند و میگویند مدرکش فلان جایی است و یا ....
وقتی اصالتش را زیر سوال می برند و می گویند پدر و مادرش چنان اند
وقتی باکسی میبینندش هزارتا نسبت و عمل ناروا بهش می بندند
وقتی اخلاقش را زیر سوال می برند وقتی .....
واقعاً!  همه آنچه را که گفتند نشان از آن نداشته هایشان نیست که تاب تحملش را در دیگری ندارند؟
واقعاً! همه آنچه را که میگویند نشان از آن حقارت ها و حسادت هایشان نیست؟
یکی میگفت دیگی که واسه من نجوشه، سر سگ توش بجوشه، (دیگی که واسه ی من نجوشه می خوام سرسگ توش بجوشه). این که مال من نیست-نشد- نخواست باشه، به من که نرسید، نتونستم بدست بیارم، و …. پس چرا برای دیگری باشه؟ این میشه طرد شدن، عدم پذیرش، رد شدن پس عقده درست میشه.
مثلا، طرف کنکور قبول نشده، از کارش برکنار شده، طرحش مورد پذیرش قرار نگرفته، درآمد کافی نداره، باج ها و رشوه هایی که داده مشخص شده، رابطه های موازی زندگیش لو رفته، احتکار کرده، خرابکاری شوهرش شهره شهر شده، پسرش گند زده، مافیایی بودنش لو رفته، با پول دادن گندکاریش پنهان کرده، دوست پسرش ولش! کرده، اونی که میخواسته ردش کرده و همسرش خوب بهش نرسیده … خب اینا میشه عقده، جای دیگه خودش نشون میده و دهان باز میکنه! این عقده ها میشه خوره، کرم مغزی، فکرش مدام اذیتش میکنه، شب و روز نداره…
این عقده ها، حقارت، حسادت و کینه میشود، هرچه اینا بیشتر، هرزه گویی، غیبت، تهمت و توهین کردن به دیگران بیشتر. اما روی دیگر سکه اینه که شنونده هم لذت میبرد، شنونده ایی که با گوش دادن مشوق اون حراف هرزه پران می شود خودش هرزه کار و هرزه شنو هست. حقارت، حسادت و کینه شنونده چنان بیشتر از آن هرزه گوست و چنان از شنیدن حرف دیگران که توسط دیگری مورد هتک حرمت و توهین واقع می شود خرکیف می شود که در تاریخ نمونه ندارد. میدونید این خرکیفی و ارضاشدگی شنونده خیلی عمیقتر از ارضا جنسی است! چون طرف توان شنیدن و گفتنش آنقدر زیاد است که ساعت ها ادامه می دهد، تکرار میکند و هرجا هم که برود بازهم می گوید و می شنود. این می شود که هم گوینده تشویق و ارضا شده و پاداش ذهنی میگیرد چون می بیند سخنش موثر است هم شنونده دوبرابر ارضا می شود، آخر شنونده هم دست خودش نیست، در ادبیات فارسی داریم مثلا مولوی می گفت آنموقع که میگویی در اوج لذتم و چشمانم بی اختیار بسته میشود و نمیتوانم زمانش را تشخیص دهم! کنایه از به دنبال هوا و هوس رفتن است که لذت شهوت، قدرت، غرور و.. عقلمان را میبرد و از خود غافلمان میکند و نمی گذارد بموقع خود را کنترل کنیم و زمانی بخود می آییم که در منجلاب فساد و تباهی قرار گرفته ایم. یعنی وقتی می شنوی چنان بی اختیار می شوند و همراهی میکنند که زمان و اختیار و اخلاق هم از دست می دهند! این یک طرف قضیه بود!‼️. هم گوینده و هم شنونده درهم ارضا می شوند.
موضوع دیگر شرح حال نویسی، بیوگرافی و دلیل تراشی برای کارهای دیگران است که به مثابه خود ارضایی، لذت جویی و لذت پرستی در ذات و غریزه انسان است، این هم از حقارت، حسادت و کینه سرچشمه میگیرد چنانچه دقت کنیم متوجه خواهیم شد که در لوای بعضی حرف و اعمال روشنفکرانه و خیرخواهانه میتوانیم این حس لذت جویی و خوش خوشان شدن منیت را بیابیم. مخلص آنکه شنونده در ادامه این بیماری اخلاقی شایع در میان انسان ها بیشتر مقصر و تاثیرگذار است تا گوینده، اگر با آن گوینده تذکر داده شود و بخواهیم طرفی که دارید در موردش حرف میزنی خودش هم باشد، یا به حرفش اعتنا نشود، بی توجهی شود، یواش یواش سیستم پاداش ذهنی او هم خاموش شده و وقتی می بیند این روش موثر نیست دیگر ادامه نمی دهد(این می شود برخورد اخلاقی).
این شنونده و گوینده حالا مغفرت از درگاه الهی هم میخواهند که دوباره از نو صفرکیلومتر شروع کنند….


-------------------
یَأَیُّهَا ٱلَّذِینَ ءَامَنُوا۟ ٱجْتَنِبُوا۟ کَثِیرًۭا مِّنَ ٱلظَّنِّ إِنَّ بَعْضَ ٱلظَّنِّ إِثْمٌۭ ۖ وَلَا تَجَسَّسُوا۟ وَلَا یَغْتَب بَّعْضُکُم بَعْضًا ۚ أَیُحِبُّ أَحَدُکُمْ أَن یَأْکُلَ لَحْمَ أَخِیهِ مَیْتًۭا فَکَرِهْتُمُوهُ ۚ وَٱتَّقُوا۟ ٱللَّهَ ۚ إِنَّ ٱللَّهَ تَوَّابٌۭ رَّحِیمٌۭ [٤٩:١٢]
اى کسانى که ایمان آورده‌اید، از بسیارى از گمانها بپرهیزید که پاره‌اى از گمانها گناه است، و جاسوسى مکنید، و بعضى از شما غیبت بعضى نکند؛ آیا کسى از شما دوست دارد که گوشت برادر مرده‌اش را بخورد؟ از آن کراهت دارید. [پس‌] از خدا بترسید، که خدا توبه‌پذیر مهربان است. [محمد مهدی فولادوند] 
اى کسانى که ایمان آورده‌اید! از بسیارى گمان‌ها بپرهیزید، چرا که پاره‌اى از گمان‌ها گناه است، و [در کار دیگران‌] تجسّس نکنید و کسى از شما غیبت دیگرى نکند آیا کسى از شما دوست دارد گوشت برادر مرده‌اش را بخورد؟ [بى‌شک همه شما] از آن کراهت دارید، [غیبت نی [ابوالفضل بهرام پور]
اى کسانى که ایمان آورده‌اید، از گمان فراوان بپرهیزید. زیرا پاره‌اى از گمانها در حد گناه است. و در کارهاى پنهانى یکدیگر جست و جو مکنید. و از یکدیگر غیبت مکنید. آیا هیچ یک از شما دوست دارد که گوشت برادر مرده خود را بخورد؟ پس آن را ناخوش خواهید داشت. و از خدا بترسید، زیرا خدا توبه‌پذیر و مهربان است. [عبدالمحمد آیتی] 

إِذْ تَلَقَّوْنَهُۥ بِأَلْسِنَتِکُمْ وَتَقُولُونَ بِأَفْوَاهِکُم مَّا لَیْسَ لَکُم بِهِۦ عِلْمٌۭ وَتَحْسَبُونَهُۥ هَیِّنًۭا وَهُوَ عِندَ ٱللَّهِ عَظِیمٌۭ [٢٤:١٥]
آنگاه که آن [بهتان‌] را از زبان یکدیگر مى‌گرفتید و با زبانهاى خود چیزى را که بدان علم نداشتید، مى‌گفتید و مى‌پنداشتید که کارى سهل و ساده است با اینکه آن [امر] نزد خدا بس بزرگ بود. [محمد مهدی فولادوند] 
آن‌گاه که آن [بهتان‌] را از زبان یکدیگر مى‌گرفتید و خبرى را که بدان علم نداشتید، دهان به دهان مى‌گفتید و مى‌پنداشتید که کارى کوچک و ساده است، در حالى که آن [امر] نزد خدا بسى بزرگ بود [ابوالفضل بهرام پور] 
آنگاه که آن سخن را از دهان یکدیگر مى‌گرفتید و چیزى بر زبان مى‌راندید که در باره آن هیچ نمى‌دانستید و مى‌پنداشتید که کارى خرد است، و حال آنکه در نزد خدا کارى بزرگ بود. [عبدالمحمد آیتی]  ﴿١٥﴾

  • نادیا ایزی