پدرم به پروین اعتصامی ارادت خاصی داشتند در آستانه سال ایشان یکی از شعرهای مورد علاقه ایشان را برایتان می نویسم
محتسب مستی به ره دید و گریبانش گرفت | مست گفت ای دوست این پیراهن است افسار نیست | |
گفت مستی، زان سبب افتان و خیزان میروی | گفت جرم راه رفتن نیست، ره هموار نیست | |
گفت میباید تورا تا خانهٔ قاضی برم | گفت رو صبح آی، قاضی نیمهشب بیدار نیست | |
گفت نزدیک است والی را سرای، آنجا شویم | گفت والی از کجا در خانهٔ خمار نیست؟ | |
گفت تا داروغه را گوییم، در مسجد بخواب | گفت مسجد خوابگاه مردم بدکار نیست | |
گفت دیناری بده پنهان و خود را وارهان | گفت کار شرع، کار درهم و دینار نیست | |
گفت از بهر غرامت، جامهات بیرون کنم | گفت پوسیدهاست جز نقشی ز پود و تار نیست | |
گفت آگه نیستی کز سر درافتادت کلاه | گفت در سر عقل باید، بیکلاهی عار نیست | |
گفت می بسیار خوردی زان سبب بیخود شدی | گفت ای بیهودهگو حرف کم و بسیار نیست | |
گفت باید حد زند هشیار مرد مست را | گفت هشیاری بیار اینجا کسی هشیار نیست |
- ۹۴/۰۴/۰۹