4 روز دیگه مانده به رفتنت، نفسهای من بالا نمیاد، قلبم دردمند است چکار کنم ؟!یکسال است که رفتی و منو گذاشتی تنها !! همه ی امیدم رفت همه ی زندگی من رفت به امید دیدار بابا جون به امید دیدار زندگی بعد از تو برام معنی ندارد و گاهی دلخوشم به حرف زدن با دوستهای نزدیکت و دیدن عکسها و خط زیبات.... امید است که بتوانم گام کوچکی در راه خدمت به مردم و دوست داشتن مردم که همه ی دغدغه ی زندگیت بود بردارم مامانم رو خیلی دوست داشتی عاشقش بودی و به ما سپردیش اما بازم من توفیق ندارم کنارش باشم و خدمتی بهش بکنم بابای خوبم برام دعا کن خدا بهم توفیق خدمت به پدر و مادر و خانواده ام و ...را بدهد آمین بابا جون میدونم که شنیدی آقای علی اکبر مشکانی دوست گرانقدرت خواسته من گریه نکنم چون ناراحت میشی ...
نمی خواهم بدانم کوزه گر از خاک اندامم چه خواهد ساخت
ولی بسیار مشتاقم
که از خاک گلویم سوتکی سازد
گلویم سوتکی باشد به دست کودکی گستاخ و بازیگوش
و او یک ریز و پی در پی دم گرم خودش را بر گلویم سخت بفشارد
و خواب خفتگان خفته را اشفته تر سازد
بدین سان بشکند در من سکوت مرگبارم را
- ۹۴/۰۵/۰۶