آقای مارک زاکربرگ، تو آدمی؟!
بعضی از اتفاقها هستن که با گذشت زمان اهمیت پیدا میکنن. قبلا اینقدر تکرار میشدن که برای کسی مهم نبود ولی الان همه رو سرشون میذارن. مثلا همین بچهدار شدن. شما ببینید در قدیم بچهدار شدن و تولید مثل و این دست مسائل زیاد اتفاق ویژهای نبود. مثلا اگه از یه پدر میپرسیدین احساست چیه که شونصدمین بچهات به دنیا اومده؟ واکنشش هیچ فرقی با پرچم گل پامچال بعد از گردهافشانی روی کلاله گل روبروییش نداشت! بههرحال حقم داشت. براش عادی شده بود. قبلا تو هر خونه ده تا بچه بود که اینا خودشون خودشون رو بزرگ میکردن، همدیگه رو میشستن، میبردن، میآوردن و تروخشک میکردن. اینقدر زیاد بودن که پدر و مادر واقعا فرصت نمیکردن همه رو خوب شناسایی کنن. مثلا بعد از پونزده سال پدره یهو میدید یه مرد گنده داره از وسط خونه رد میشه، با ترس میگفت: جناب ما همدیگه رو میشناسیم؟ مرده هم با تعجب خودش رو معرفی میکرد و میگفت بابا من بهروزم! باباهه هم میگفت ئه! بهروز تویی؟! چقدر بزرگ شدی بابا! بعد بهروز افسردگی میگرفت و با فرار از خونه در اولین فرصت میرفت و معتاد میشد. تازه بعد از شیش ماه پدر و مادره سر سفره شام بچهها رو میشمردن و میدیدن یکی کمه، میگفتن اون پسره که خیلی رشد کرده بود کجا رفت؟ بعد یکی از بچهها از اون وسط الکی میگفت رفته سر کوچه الان میاد، بعد همه میخندیدن و شامشون رو میخوردن.
ولی الان خوشبختانه وضعیت اینجوری نیست و ملت برای بچههاشون ارزش قائلن. تفاوت این دو گونه برخورد رو هم میشه از اعلام حاملگی خانمها فهمید. قدیم که زن به شوهر میگفت من حاملهام، مرده همینجوری که پیچگوشتی دستش بود و داشت رادیو تعمیر میکرد یه صدایی از خودش در میآورد که یعنی باشه بابا فهمیدم. یعنی حتی سرشم بالا نمیکرد، بعد خانوم گریهکنان میرفت تو اتاق. یعنی بچه از اول با گریه و دعوا و مادرشوهر آب و گلش شکل میگرفت. ولی الان فکر کردین همینجوری خشک و خالی زن به مرد اعلام حاملگی میکنه؟ این خودش مراسم داره. خانوم نامه میذاره بالای سر آقا از قول بچه مینویسه بابایی من نه ماه دیگه تو بغلتم. حالا مرد گنده نامه رو میخونه هقهق اشک میریزه. پیچ گوشتی هم دستش نیست، بیغیرت!
از طرف دیگه به لطف خدا این روزها کمیت جای خودش رو به کیفیت داده، یه دونه بچه میآریم و تمام تمرکزمون رو روی همون یه دونه میذاریم، اینقدر تمرکز میکنیم که خود بچه میگه بابا بکشین بیرون از ورطه ما رخت خودتون رو. البته بچه غلط میکنه، خودش نمیفهمه که اسپشیاله و از مواد غنیتر و گرونتری نسبت به انسانهای دیگه ساخته شده. یعنی اینقدر این بچه ما تکه اگه ما جای دولت بودیم سه روز تعطیلی رسمی اعلام میکردیم به مناسبت به دنیا اومدنش. بههرحال اتفاق کوچیکی نیست.
ما بچه پس انداختیم! میدونین یعنی چی؟ اندازه بودجه یک سال دولت اوگاندا خرج سیسمونیش کردیم، فقط Baby Showerش (۱) پنج میلیون آب خورد. بهـــــتررررین مراسم رو براش گرفتیم. اونوقت در غرب افرادی پیدا میشن که نسبت به بچهشون کاملا بیعاطفه و بیفکرن. نمونهاش همین مارک زاکربرگ که وقتی بچهاش به دنیا اومد ۹۹ درصد سهامش تو فیسبوک که معادل ۴۵ میلیارد دلاره رو صرف امور خیریه کرد. واقعا برات متاسفیم زاکربرگ! به جای این که مثل ما بهتررررین مراسم رو بگیری و بهتررررین سیسمونی رو بکنی تو چشوچال صاحاب ایکبیری توئیتر و موسس کچل اینستاگرام، ۴۵ میلیااااارد دلاااار میدی به بدبخت و بیچارهها؟ جای جشن اولین ادرار و اولین باد معده و دندونفشون و ختنهسورون پولت رو ریختی دور؟ این بچهات که بزرگ شه نمیگه تو منو توی این سیلیکون ولی (۲) سرافکنده کردی؟ واقعا که عاطفه و مهر و محبت در غرب از بین رفته. بنیان خانواده سست شده. بهراستی اینها به کجا دارن میرن؟ به سرزمین لیدیگاگا؟ الله اعلم.
۱) این Baby Shower همون باز شود دیده شود بلکه پسندیده شود خودمونه، بعد از سونوگرافی مهمونی میدن و جنسیت بچه رو رونمایی میکنن، یه جوری که «دن براون» از کتابش رونمایی نمیکنه!
۲) منطقهای در شرق سانفرانسیسکو که محل استقرار اکثر شرکتهای انفورماتیک بزرگ جهان است.