سخت است که دلتنگ شوی خنده نباشد
مهمان تو جز حسرت نا خوانده نباشد
سخت است که عمری بدوی لحظه ی دیدار
آن دم که رسیدی نفسی مانده نباشد
در گوشه ای از نصف جهان خاطره ای دور
رودی که دگر جاری و زاینده نباشد
سخت است که با بغض بخندی که نبینند
در چشم تو جز شبنم لغزنده نباشد
با عشق بچینید شبی سفره ی احساس
سهم تو فقط لقمه ی ته مانده نباشد
سخت است که بازی بخوری از همه دنیا
نقش تو به جز مهره ی بازنده نباشد
دل بسته شوی مثل بیابان به کمی ابر
یک سایه ی موهوم که بارنده نباشد
سخت است دم چوبه ی اعدام ببخشی
آن قاتل احساس که شرمنده نباشد
سخت است که دلتنگ شوی چاره نباشد
ای کاش به این حال کسی زنده نباشد،،،
- ۹۵/۰۳/۰۵