Nadia Iezi,
حقیقت تلخ است. کجایش؟ اینجایش که فرض کن از وقتی چشم باز کردهای هر کسی که دیدهای توزرد از آب درآمده. هر بنیبشری که دیدهای یک خنجری به یک جایت فرو کرده و رفته. به فرض که واقعی باشد نه زاویهدید تو. آیا حق داری بگویی آدمها توزردند یا جانی؟ یا لااقل آنهایی که دیدهای. حق داری بگویی همهشان سر و ته یک کرباساند؟ نه. اجازه چرا داری چون واقعیت زندگیات نشان میدهد دلیلی در دست نداری که جز این بگویی. ولی اجازه با حق یکی نیست. حق این است که خودت هم انسانی و تا وقتی که زندهای باید در مواجهه با هر انسانی -حتی همانها که از دستشان شکاری- جوری رفتار کنی که معنایش تسری دادن گذشتهی طرف به آیندهاش نباشد. حق این است که چون نمیدانی یک دقیقهی بعد چه میشود همیشهی خدا بگویی انشاءالله گربه است. حق این است که ببینی و نادیده بگیری. اصلاٌ بمیری و جمع نامسئولانه نبندی. حق این است که با کابوسهایت انس بگیری و زجرکش شوی ولی خودت را خلاص نکنی. اینجای حقیقت است که تلخ است
- ۹۵/۰۴/۱۸