مولانا در دفتر چهارم برای ما می گوید مردی بود که قیافه ی زنانه داشت مو بر صورت نداشت. و رفته بود و دلاکی پیشه کرده بود در حمامهای زنانه و از این طریق غرایز خودش را اشباع می کرد. و چون دلاک خوبی بود جوری گماشته بودند که وقتی شاهزاده خانم به حمام می آید او را بشوید. بارها این مرد توبه کرده بود از این کارش و دوباره توبه شکسته بود. یک بار که شاهزاده خانم به حمام آمد و این مرد مشغول شستن او شده بود یک مرتبه یک بانگ در حمام زدند که انگشتری شاهزاده خانم گم شده. همه یک طرف بایستند ما باید همه را بگردیم تا ببینیم که این انگشتری را چه کسی بر داشته. این مرد که اسمش نصوح بود دیگر مرگ را پیش چشم خودش می دید. مرگ توام با شکنجه. حساب کنید یک شاهزاده خانمی مرد نامحرمی اینطور با او در ارتباط و آن هم انگشتری را دزدیده باشد چه به سرش می آوردند می گوید رفت گوشه ای و دعا کرد و در همان حال بی خودی و ناهوشیاری و عجز و اضطرار که بود ناگهان ندا دردادند که نصوح بیا بیرون انگشتری پیدا شد. او جان تازه پیدا کرد. آمد بیرون، شاهزاده خانم آنجا نشسته بود به او گفتند بیا و به شستن ادامه بده نیمه شسته بودی گفت دیگر دستم به کار نمی رود دیگر من پایم کار نمی کند دیگر من آن آدم نیستم. شما اینجا باید شعر مولانا را بخوانید. اینجا مولوی وارد صحنه می شود به عنوان انسان تائب. انسان توبه کار شرمسار. انسانی که پیمان با شیطان بسته بود برای مدتها و حالا ایمانش را از شیطان دارد پس می گیرد.
اول ابلیسی مرا استاد بود
بعد از آن ابلیس پیشم باد بود
آفرین ها بر تو بادا ای خدا
بنده ی خود را زغم کردی جدا
در بن چاهی همی بودم نگون
در همه عالم نمی گنجم کنون
این تعبیراتی است که مولانا به کار میبرد وقتی که این توبه کار می گوید من تا به حال نمی دانستم ته چاه بودم
آه کردم چون رسن شد آه من
گشت آویزان رسن در چاه من
آن رسن بگرفتم و بیرون شدم
شاد و زفت و فربه و گلگون شدم
در بن چاهی همی بودم نگون
در همه عالم نمی گنجم کنون
آفرین ها بر تو بادا ای خدا
بنده ی خود را زغم کردی جدا
عهد خودش را تازه کرد. شیطانی که استاد او بود دیگر برگ کاهی هم نزد او محسوب نمی شد. عهد تازه ای استوار کرد. انسان تازه ای شد. خدای تازه ای را کشف کرد. و راه تازه ای را به پیش گشود.
خداوند به پیامبر فرمود که :
ما کان الله لیعذبهم وأنت فیهم وما کان الله معذبهم وهم یستغفرون ( 33 ) وما لهم ألا یعذبهم الله وهم یصدون عن المسجد الحرام
ما دامی که تو ای پیامبر در میان مردمی ای پیامبر خدا غذابشان نمی کند. و مادامی که استغفار می کنند. خدا عذابشان نمی کند. قول داده خدا به ما عهد بسته.
امیر المومنین در نهج البلاغه می گوید که دو امان در روی زمین بودند. یکی رفت و دیگری مانده است. امان اول شخصیت مکرم پیامبر اسلام بود که خدا گفت تا تو هستی عذابی نازل نمی کنم. اما امان دوم جاری است و بر قرار است. ما دامی که استغفار جاری است. و شرم جاری است در میان مردم. شرم از گناه. شرم از خدا. همان که ما به آن تقوا می گوییم. و این بی شرمی چه آفتی است اگر به جان مسلمان و نا مسلمان بیفتد. اگر به جان آدمی بیفتد. بالا ترین کسی که باید از او شرم داشت خداوند است و آنگاه بندگان خداوند و از بی شرمی باید به خداوند پناه برد.
دو امان در میان مردم بود یکی شخص شخیص پیامبر و دومی استغفار. و تا زمانی که استغفار جاری است این امان هم بر قرار است و قول خداوند هم برجای خویشتن است. و عذابی نمی فرستد. توبه مغز استغفار است. و پیمان بستن با خداوند حقیقت توبه کردن است. انشالله روزی همه ی ما
- ۹۵/۰۴/۲۶