شهر عشق

به یاد معلمی عاشق آقا رضا ایزی تقدیم به همه ی دوستان و دانش آموزان و ..

شهر عشق

به یاد معلمی عاشق آقا رضا ایزی تقدیم به همه ی دوستان و دانش آموزان و ..

شهر عشق

این وبلاگ فضایی است برای درد دلهای دوستانه و ذکر خاطرات .....
ستایشگر معلمی هستم که اندیشیدن را به من آموخت نه اندیشه ها را...

همه میپندارند،
که عکس پدرم را ؛
به دیوار خانه ام آویخته ام!
اما نمیدانند
که دیوار خانه ام را ،
به عکس پدرم تکیه داده ام...

  • ۰
  • ۰



هیچ کس هست که در نشئه ی صبح
 ساغر خود را بر ساغر آلاله زند
 به لب جوباران
و بنوشد همه جامش را
 شادی کام گیاهی که ننوشیده از ابر کویر
 ساغر روشنی باران ؟
 هیچ کس هست که با باد بگوید
 در باغ
 آشیان ها را ویرانه مکن
هیچ کس هست در اینجا که بگوید
 من
 روحی هستی را
در روشنی سوسن ها
و مزامیر گل داوودی
بهتر از مسجد یا صومعه می بینم ؟
هیچ کس هست که احساس کند
 لطف تک بیتی زیبایی را
 که خروس شبگیر
 می سراید گه گاه ؟
 هیچ کس هست
 که اندیشه ی گل ها را
از سرخ و کبود
بنگرد صبح در آیینه ی رود
یا یکی هست
 درین خانه
 که همسایه شود
 با سرودی که شفق می خواند
بر لب ساحل بدرود و درود ؟ 


------------------------



" ﺷﯿﺦ ﺑﻬﺎﯾﯽ "

خود گنه کاریم و از دنیا شکایت می کنیم!
غافل از خود، دیگری را هم قضاوت می کنیم!

کودکی جان می دهد از درد فقر و ما هنوز…
چشم می بندیم و هرشب خواب راحت می کنیم!

عمر کوتاه است و دنیا فانی و با این وجود…
ما به این دنیای فانی زود عادت می کنیم!

ما که بردیم آبرو از عشق، پس دیگر چرا…
عشق را با واژه هامان بی شرافت می کنیم؟

کاش پاسخ داشت این پرسش که ما در زندگی…
با همیم اما چرا احساس غربت می کنیم؟

من به این مصرع یقین دارم که روزی میرسد!
سوره ای از عشق را با هم قرائت می کنیم...
‎💞

  • ۹۵/۰۵/۰۴
  • نادیا ایزی

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی