شهر عشق

به یاد معلمی عاشق آقا رضا ایزی تقدیم به همه ی دوستان و دانش آموزان و ..

شهر عشق

به یاد معلمی عاشق آقا رضا ایزی تقدیم به همه ی دوستان و دانش آموزان و ..

شهر عشق

این وبلاگ فضایی است برای درد دلهای دوستانه و ذکر خاطرات .....
ستایشگر معلمی هستم که اندیشیدن را به من آموخت نه اندیشه ها را...

همه میپندارند،
که عکس پدرم را ؛
به دیوار خانه ام آویخته ام!
اما نمیدانند
که دیوار خانه ام را ،
به عکس پدرم تکیه داده ام...

  • ۰
  • ۰

کاش ادمها هم بشرط چاقو بودند .....

قبل از راه دادن به حریمت .....


یا از سرخی قلبشان مطمئن می شدی...

یا دست کم از ...

چشم سفید شان ....!


دوست داشتن را در چشمی بجو


که حتی وقتی بسته است



"رویای" تو را خواب ببیند....



  • نادیا ایزی
  • ۰
  • ۰

زن عقل ندارد؟؟!!!

جوانی گفت :

زن عـــــقل ندارد. ..؟

شیخ در جوابش گفت بی عقلی زن در این بود که جاهل مثل تو را 9 ماه در شکمش پرورش داد 2سال شیر داد 20سال منتظر شد تا احمق مثل تو را بزرگ کند تا بهش توهین کنی ...

در جوامع امروز هستن کسای که اینگونه فکر میکند ..اما اولین کسی که مسلمان شد زن بود مشاور و همراز آن حضرت زن بود پس زن را دست کم نگیرید ....

  • نادیا ایزی
  • ۰
  • ۰


مرز در عقل و جنون باریک است

کفر و ایمان چه به هم نزدیک است

عشق هم در دل ما سردرگم
مثل ویرانی و بهت مردم

گیسویت تعزیتی از رویا
شب طولانی خون تا فردا

خون چرا در رگ من زنجیر است
زخم من تشنه تر از شمشیر است

مستم از جام تهی حیرانی
باده نوشیده شده پنهانی
باده نوشیده شده پنهانی

عشق تو پشت جنون محو شده
هوشیاریست مگو سهو شده

من و رسوایی و این بار گناه
نو و تنهایی و آن چشم سیاه

از من تازه مسلمان بگذر بگذر
بگذر از سر پیمان بگذر بگذر

دین دیوانه به دین عشق تو شد
جاده ی شک به یقین عشق تو شد

مستم از جام تهی حیرانی
باده نوشیده شده پنهانی
باده نوشیده شده پنهانی

_____________________


از کفر من تا دین تو راهی به جز تردید نیست

دلخوش به فانوسم نکن، اینجا مگر خورشید نیست

با حس ویرانی بیا تا بشکند دیوار من

چیزی نگفتن بهتر از تکرار طوطی وار من

بی جستجو ایمان ما از جنس عادت می شود

حتی عبادت بی عمل وهم سعادت می شود

با عشق آنسوی خطر جائی برای ترس نیست

در انتهای موعظه دیگر مجال درس نیست

کافر اگر عاشق شود بی پرده مومن می شود

چیزی شبیه معجزه با عشق ممکن می شود



  • نادیا ایزی
  • ۰
  • ۰


‌ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺩﯾﮑﺘﻪ ﺍﯼ ﻧﯿﺴﺖ ﮐﻪ
 ﺁﻥ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻣﺎ ﺧﻮﺍﻫﻨﺪ ﮔﻔﺖ !!!
ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺍﻧﺸﺎﯾﯽ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺗﻨﻬﺎ ﺑﺎﯾﺪ
ﺧﻮﺩﻣﺎﻥ ﺑﻨﮕﺎﺭﯾﻢ ؛
ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻣﯽ ﭼﺮﺧﺪ
ﭼﻪ ﺑﺮﺍﯼ ﺁﻧﮑﻪ ﻣﯿﺨﻨﺪﺩ
ﭼﻪ ﺑﺮﺍﯼ ﺁﻧﮑﻪ ﻣﯿﮕﺮﯾﺪ .
ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺩﻭﺧﺘﻦ ﺷﺎﺩﯾﻬﺎﺳﺖ...
ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻫﻨﺮ ﻫﻢ ﻧﻔﺴﯽ ﺑﺎ ﻏﻢ ﻫﺎﺳﺖ.
ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻫﻨﺮ ﻫﻢ ﺳﻔﺮﯼ ﺑﺎ ﺭﻧﺞ ﺍﺳﺖ.
ﺯﻧﺪﮔﯽ ﯾﺎﻓﺘﻦ ﺭﻭﺯﻧﻪ ﺩﺭ ﺗﺎﺭﯾﮑﯽ ﺍﺳﺖ ...


  • نادیا ایزی
  • ۰
  • ۰


  • نادیا ایزی
  • ۰
  • ۰

nadia iezi
✅✅ما زن ها با خود ، چه کردیم که صبح ها بجای تحسین خودمان در آینه چروک صورتمان را ، لکه ی جدید روی گونه هایمان را ، سیاهی دور چشم هایمان را دیدیم و خیلی وقت ها از خودمان بدمان آمد ...
از خودمان خسته شدیم و از مورد توجه قرار نگرفتن  ترسیدیم ، آنقدر ترسیدیم که باورمان شد باید برای دوست داشته شدن ، صورتمان چروک نداشته باشد ، لکه های گونه هایمان از بین بروند ، ابروهایمان همیشه  تمیزو قرینه باشد ، صبح ها به محض بیدار شدن از خواب آرایش داشته باشیم ،  زیبا شویم ، عمل کنیم ، خودمان نباشیم ، آنقدر از دوست داشته نشدن ترسیدیم که یادمان رفت زن ها هم حق دارند بعضی روزها خودشان باشند ، با صورتی رنگ پریده و خسته ، با چشم هایی بدون آرایش و ریز ، با ابروهای پر و لب هایی بی رنگ، با هرچیزی که برای خودشان است اما زیبای زیبا...
یادمان رفت برای خودمان زندگی کنیم ، تصویرمان را در آینه ببوسیم ، عاشق خودمان باشیم حتی با خال نا به جای روی پیشانی و لکه های کهنه ی مانده بر پوست ...
غم انگیز است که آینه ها میتوانند کابوس خیلی از زن ها باشند ، زن هایی که فکر میکنند خود واقعیشان زیبا و دوست داشتنی نیست و نباید از خودشان عکس بگیرند ، نباید با دقت به چشم ها و لب ها و ابروهایشان نگاه کنند چون میتوانند ایرادهای عجیب و غریب از خودشان بگیرند و به بدعکسی خود ایمان بیاورند ...بلأخره یکجای کار باید این کابوس به پایان برسد ..کم کم باید صبح که بیدار شدیم ، به صورت بدون آرایش و تمیزمان در آینه لبخند بزنیم ، موهایمان را صاف و ساده شانه کنیم، از خودمان عکس بگیریم و به لبخندهای عمیقمان افتخار کنیم، حتی اگر خسته بودیم بازهم مطمئن باشیم دوست داشتنی ترین موجود دنیا زنیست که زیبایی أش را باور دارد ...
......
بلأخره یک روز
زن ها
باید
با آینه ها آشتی کنند !💚❤️  نادیا ایزی 10 خرداد 1395
.

.

  • نادیا ایزی
  • ۰
  • ۰



اینکه دیگران ما را آدم حساب نکنند یک چیز است

اما اینکه ما خودمان را آدم حساب نکنیم یک چیز دیگر است.



                                                                                      محمود دولت آبادی


ما، به آدم هایی نیاز داریم که به آینده ی فرزندان شان فکر می کنند، نه گذشته ی پدران شان...
                                                                                        محمود دولت آبادی



___________

به درختان جنگل گفتم
شما با این همه عظمت چرا از تکه آهنی به نام تبر می رنجید ؟

گفتند  .  .  .
  رنجش ما از تبر نیست
 از دسته ی آن است که از جنس خود ماست
~~~~~~~~~~~~~~~


  • نادیا ایزی
  • ۰
  • ۰

خودت را بخوان


تا وقتی
به ‌این فکر چسبیده‌اید که
دلیل خوب زندگی نکردنتان،
بیرون از وجودتان است،
هیچ تغییر مثبتی رخ نمی‌دهد!
تنها و تنها
خودِ شما
مسئول جنبه‌های مختلف زندگیِ خود هستید
و فقط و فقط خودتان
قدرت تغییر آن را دارید ...

  • نادیا ایزی
  • ۰
  • ۰
من نه آن رندم که ترک شاهد و ساغر کنم    محتسب داند که من این کارها کمتر کنم
من که عیب توبه کاران کرده باشم بارها    توبه از می وقت گل دیوانه باشم گر کنم
عشق دردانه‌ست و من غواص و دریا میکده    سر فروبردم در آن جا تا کجا سر برکنم
لاله ساغرگیر و نرگس مست و بر ما نام فسق    داوری دارم بسی یا رب که را داور کنم
بازکش یک دم عنان ای ترک شهرآشوب من    تا ز اشک و چهره راهت پرزر و گوهر کنم
من که از یاقوت و لعل اشک دارم گنج‌ها    کی نظر در فیض خورشید بلنداختر کنم
چون صبا مجموعه گل را به آب لطف شست    کجدلم خوان گر نظر بر صفحه دفتر کنم
عهد و پیمان فلک را نیست چندان اعتبار    عهد با پیمانه بندم شرط با ساغر کنم
من که دارم در گدایی گنج سلطانی به دست    کی طمع در گردش گردون دون پرور کنم
گر چه گردآلود فقرم شرم باد از همتم    گر به آب چشمه خورشید دامن تر کنم
عاشقان را گر در آتش می‌پسندد لطف دوست    تنگ چشمم گر نظر در چشمه کوثر کنم
دوش لعلش عشوه‌ای می‌داد حافظ را ولی    من نه آنم کز وی این افسانه‌ها باور کنم
  • نادیا ایزی
  • ۰
  • ۰



تقدیم به مقام دوست


تاکی به تمنای وصال تو یگانه
اشکم شود از هر مژه چون سیل روانه
خواهد به سر آید، شب هجران تو یانه؟
ای تیر غمت را دل عشاق نشانه
جمعی به تو مشغول و تو غایب ز میانه

رفتم به در صومعهٔ عابد و زاهد
دیدم همه را پیش رخت راکع و ساجد
در میکده رهبانم و در صومعه عابد
گه معتکف دیرم و گه ساکن مسجد
یعنی که تو را می‌طلبم خانه به خانه

روزی که برفتند حریفان پی هر کار
زاهد سوی مسجد شد و من جانب خمار
من یار طلب کردم و او جلوه‌گه یار
حاجی به ره کعبه و من طالب دیدار
او خانه همی جوید و من صاحب خانه

هر در که زنم صاحب آن خانه تویی تو
هر جا که روم پرتو کاشانه تویی تو
در میکده و دیر که جانانه تویی تو
مقصود من از کعبه و بتخانه تویی تو
مقصود تویی کعبه و بتخانه بهانه

بلبل به چمن زان گل رخسار نشان دید
پروانه در آتش شد و اسرار عیان دید
عارف صفت روی تو در پیر و جوان دید
یعنی همه جا عکس رخ یار توان دید
دیوانه منم من که روم خانه به خانه

عاقل به قوانین خرد راه تو پوید
دیوانه برون از همه آیین تو جوید
تا غنچهٔ بشکفتهٔ این باغ که بوید
هر کس به زبانی صفت حمد تو گوید
بلبل به غزلخوانی و قمری به ترانه

بیچاره بهائی که دلش زار غم توست
هر چند که عاصی است ز خیل خدم توست
امید وی از عاطفت دم به دم توست
تقصیر خیالی به امید کرم توست
یعنی که گنه را به از این نیست بهانه

  • نادیا ایزی