شهر عشق

به یاد معلمی عاشق آقا رضا ایزی تقدیم به همه ی دوستان و دانش آموزان و ..

شهر عشق

به یاد معلمی عاشق آقا رضا ایزی تقدیم به همه ی دوستان و دانش آموزان و ..

شهر عشق

این وبلاگ فضایی است برای درد دلهای دوستانه و ذکر خاطرات .....
ستایشگر معلمی هستم که اندیشیدن را به من آموخت نه اندیشه ها را...

همه میپندارند،
که عکس پدرم را ؛
به دیوار خانه ام آویخته ام!
اما نمیدانند
که دیوار خانه ام را ،
به عکس پدرم تکیه داده ام...

  • ۰
  • ۰


خیلی دلم گرفت ودلتنگ شدم .روحشون شاد یادشون گرامی.درود بر شما که با این وبلاگ یاد این معلم عزیز رو همیشه در قلب ما زنده نگه میدارید.

سلام سمیرا جان ممنون از احساس خوبی که به  پدر ما داشتید منتظر شعری که برای ایشان سروده اید هستم نهایت لطف شما بود که پیامی در وبلاگ قرار دادید خوشحالم کردید سلامت و سربلند باشید ارادتمندم نادیا ایزی

  • نادیا ایزی
  • ۰
  • ۰

سلام بابا جون پارسال مثل همچین شبی  آخرین مناجات های قشنگت را با خدا کردی و بعد از دوران طولانی مریضی و درک شبهای قدر چند روز بعد بخشیده شده دعوت حق را لبیک گفتی باباجون اینقد حالت بد بود که مامان زحمت گذاشتن قران را روی سر عزیزت گذاشت تا تو با خدات عهد ببندی و مناجات کنی  امشب تو برای ما دعا کن میدونم سر سفره ی امیر مومنان امشب مهمان هستی یک عمر شیعه ی واقعی اش بودی یتیم نواز بودی مامان توفیق زیارت امام رضا علیه السلام را در شب نوزده رمضان پیدا کرده است و امشب افطار مهمان امام رضا علیه السلام ا است پارسال ازت میزبانی کرد امسال آقا دعوت کردند اللهم الرزقنا زیارت الائمه المعصومین علیه السلام

  • نادیا ایزی
  • ۰
  • ۰

واعظی پرسید از فرزند خویش /  هیچ می دانی مسلمانی به چیست؟

صدق و بی‌آزاری و خدمت به خلق، / هم عبادت، هم کلید زندگی‌است.

گفت زین معیار اندر شهر ما / یک مسلمان هست؛ آن هم ارمنی‌است!

  • نادیا ایزی
  • ۰
  • ۰

مصداق پدرم


هر کس که در این دنیا بتواند شاد زندگی کند و از زندگیش لذت ببرد بطور حتم  بعد از مرگش  در بهشت خواهد بودزیرا کسی که زندگی شادی داشته باشد به طور طبیعی نه به کسی ظلم می کند و نه تفکرات منفی نسبت به دیگران دارد پس دنیا و آخرتش برای او بهشت خواهد بود.بنابراین نبایدزندگی را به خود سخت گرفت و به خود وعده فردایی بهتر داد.

گردون نگری ز قد فرسوده ماست
جیحون اثری ز اشک پالوده ماست
دوزخ شرری ز رنج بیهوده ماست
فردوس دمی ز وقت آسوده ماست

حکیم عمر خیام نیشابوری

  • نادیا ایزی
  • ۰
  • ۰

سنتور دلم طاقت مضراب ندارد
شوریده سرم بتکده را تاب ندارد

من با تو همایون زده‌ام ساز ولیکن
مَشک غم این دیده مرا آب ندارد

دشتی و سه‌گاه و شور و تُرک و ماهور
فرقی نکند گر تِم بس ناب ندارد

ای ساز بسازم ز تو آهنگ غم عشق
فا می ر دو سی سُل زدنم خواب ندارد

من محو تماشای نُتِ رقص تن تو
انگشت من و پرده‌دری باب ندارد

سمفونی جان و دل من نیست هماهنگ
رهبر تویی و این همه اسباب ندارد..
؟

  • نادیا ایزی
  • ۰
  • ۰

ای وای بر اسیری کز یاد رفته باشد                    در دام مانده صید و صیاد رفته باشد
آه از دمی که تنها بادا به او چو لاله                     در خون نشسته و او از یاد رفته باشد
خونش به تیغ حسرت یا رب حلال بادا                   صیدی که از کمندت آزاد رفته باشد
امشب صدای تیشه،از بیستون نیامد                   گویا به خواب شیرین فرهاد رفته باشد ...!

شادم که از رقیبان دامن کشان گذشتی                    گو مشت خاک ما هم بر باد رفته باشد
پر شور از حزین است امروز کوه و صحرا              مجنون گذشته باشد فرهاد رفته باشد

  • نادیا ایزی
  • ۰
  • ۰

کاش می شد خنده را تدریس کرد
کارگاه خوشدلی تاًسیس کرد

کاش می شد عشق را تعلیم داد
ناامیدان را امید و بیم داد

شاد بود و شادمانی را ستود
با نشاط دیگران ، دلشاد بود

کاش می شد دشمنی را سر برید
دوستی را مثل شربت سر کشید

دشمن بی رحمی و اجحاف بود
دوستدار نیکی و انصاف بود

کاش می شد پشت پا زد بر غرور
دور شد از خود پسندی، دور دور

با صفا و یکدل و آزاده بود
مثل شبنم بی ریا و ساده بود

از دو رنگی و ریا پرهیز کرد
کینه را در سینه حلق آویز کرد

کاش می شد ساده و آزاد زیست
در جهانی خرم و آباد زیست

اعتیاد و فقر را نابود کرد
دودمان بی کسی را دود کرد

  • نادیا ایزی
  • ۰
  • ۰


  • نادیا ایزی
  • ۰
  • ۰

  • نادیا ایزی
  • ۰
  • ۰

کودکی کوزه ای شکست و گریست که: «مرا پای خانه رفتن نیست

چه کنم اوستاد اگر پُرسد؟ کوزه ی اب از اوست از من نیست

زین شکسته شدن دلم بشکست کار ایام جز شکستن نیست

چه کنم گر طلب کند تاوان؟ خجلت و شرم کم ز مردن نیست

گر نکوهش کند که کوزه چه شد سخنیم از برای گفتن نیست

کاشکی دود آه می دیدم حیف، دل را شکاف و روزننیست

چیزها دیده و نخواسته ام دل من هم دل است و آهن نیست

روی مادر ندیده ام هرگز چشم طفل یتیم روشن نیست

کودکان گریه می کنند و مرا فرصتی بهر گریه کردن نیست

دامن مادران خوش است، چه شد که سر من به هیچ دامن نیست؟

خواندم از شوق، هر که را مادر گفت با من که مادر من نیست


از چه یک دوست بهر من نگذاشت؟ گر که با من زمانه دشمن نیست؟

دیشب از من خجسته روی بتافت کز چه معنیت دینه بر تن نیست؟

طوق خورشید گر زمرد بود لعل من هم به هیچ معدن نیست

لعل من چیست؟ عقده های دلم عقد خونین به هیچ مخزن نیست

اشک من گوهر بنا گوشم اگرم گوهری به گردن نیست

کودکان را کلیج هست مرا نان خشک از برای خوردن نیست

جامه ام را به نیم جو نخرند این چنین جامه، جای ارزن نیست

ترسم آن گه دهند پیرهنم که نشانی و نامی از من نیست

کودکی گفت: مسکن تو کجاست؟ گفتم آن جا که هیچ مسکن نیست

رقعه دانم  زدن به جامه ی خویش چه کنم؟ نخ کم است و سوزن نیست


خوشه ای چند می توانم چید چه توان کرد؟ وقت خرمن نیست

درس هایم نخوانده ماند تمام چه کنم؟ در چراغ روغن نیست

همه گویند پیش ما منشین هیچ جا بهر من نشیمن نیست

بر پلاسم  نشانده اند از آن که مرا جامه خز ادکن نیست

نزد استاد فرش رفتم گفت: «در تو فرسوده فهم این فن نیست

همگنانم قفا زنند همی که تو را جز زبان الکن نیست

من نرفتم به باغ با طفلان بهر پژمردگان شکفتن نیست

گل اگر بود، مادر من بود چون که او نیست گل به گلشن نیست

گل من خاره های پای من است گر گل و یاسمین و سوسن نیست

اوستادم نهاد لوح به سر که چون هیچ طفل کودن نیست

من که هر خط نوشتم و خواندم بخت با خواندن و نوشتن نیست

پشت سر اوفتاده ای فلکم نقص «حطی» و جرم «کلمن» نیست

مزد بهمن همی ز من خواهند آخر این آذر است بهمن نیست

چرخ، هر سنگ داشت بر من زد دیگرش سنگ در فلاخن نیست

چه کنم؟ خانه ی زمانه خراب! که دلی از جفاش ایمن نیست

  • نادیا ایزی