شهر عشق

به یاد معلمی عاشق آقا رضا ایزی تقدیم به همه ی دوستان و دانش آموزان و ..

شهر عشق

به یاد معلمی عاشق آقا رضا ایزی تقدیم به همه ی دوستان و دانش آموزان و ..

شهر عشق

این وبلاگ فضایی است برای درد دلهای دوستانه و ذکر خاطرات .....
ستایشگر معلمی هستم که اندیشیدن را به من آموخت نه اندیشه ها را...

همه میپندارند،
که عکس پدرم را ؛
به دیوار خانه ام آویخته ام!
اما نمیدانند
که دیوار خانه ام را ،
به عکس پدرم تکیه داده ام...

۲۷ مطلب در مرداد ۱۳۹۴ ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

آدم ها را می شود از دغدغه هایشان شناخت و به افکارشان پی برد. رفیق شفیق ما آقا رضا این شعر را برایم خیلی وقت ها می خواند و حظ می بردم که نشان از مناعت طبع و آزادگی آن پیر فرزانه و ابر مرد کم نظیر داشت

"چو رسی به طور سینا ارنی نگفته بگذر            که نیارزد این تمنی به جوان لن ترانی"                                                           

 روحش شاد و یادش گرامی


برادر بزرگوارم جناب مشکانی عرض سلام و احترام دارم خدمت شما؛ همیشه پیامهای شما برای بنده مسرت بخش بوده و تسکین دردهای بنده می باشد . پاینده باشید

  • نادیا ایزی
  • ۰
  • ۰


  • نادیا ایزی
  • ۰
  • ۰


  • نادیا ایزی
  • ۰
  • ۰


  • نادیا ایزی
  • ۰
  • ۰

آزادی..........


  • نادیا ایزی
  • ۰
  • ۰


روزیکه مردم بفهمند هیچ چیز عیب نیست جزقضاوت ومسخره کردن دیگران...!
هیچ چیز گناه نیست جزء حق الناس...!
هیچ چیز ثواب نیست جزءخدمت به دیگران...!
هیچ کس اسطوره نیست الا درمهربانی وانسانیت...!
هیچ دینی با ارزشتراز انسانیت نیست...!
هیچ چیز جاودانه نمی ماند جز عشق...!
هیچ چیز ماندگار نیست جزخوبی وبدی....#

  • نادیا ایزی
  • ۰
  • ۰

در فولکلور آلمان، قصه آموزنده ای هست:


مردی صبح از خواب بیدار شد و دید تبرش ناپدید شده است. شک کرد که همسایه اش آن را دزدیده باشد، برای همین تمام روز او را زیر نظر گرفت. متوجه شد که همسایه اش در دزدی مهارت دارد، مثل یک دزد راه میرود و مثل دزدی که میخواهد چیزی را پنهان کند، پچ پچ میکند. آنقدر از شکش مطمئن شد که تصمیم گرفت به خانه برگردد، لباسش را عوض کند، نزد قاضی برود و شکایت کند. اما همین که وارد خانه شد، تبرش را پیدا کرد؛ زنش آن را جابجا کرده بود. مرد از خانه بیرون رفت و دوباره همسایه اش را زیر نظر گرفت و دریافت که او مثل یک آدم شریف راه میرود، حرف میزند و رفتار میکند.

پائولو کوئیلو میگوید: «همیشه این نکته را به یاد داشته باشید که ما انسانها در هر موقعیتی، معمولا آن چیزی را میبینیم که دوست داریم ببینیم»

  • نادیا ایزی
  • ۰
  • ۰
  • نادیا ایزی
  • ۰
  • ۰


  • نادیا ایزی
  • ۰
  • ۰

چه روزی بود امروز لحطه لحظه یاد نفسهای سختی که میکشیدی بودم چشم به ساعت بود و هر لحظه خاطرات تلخ سال 93 را مرور میکردم لحظاتی که بیمارستان خواست بیاییم کنار تختت و من باور نمیکردم که منظورشان این بود که بیایید برای خداحافظی . خداحافظی از بهترین پدر دنیا بهترین دوست دنیا بهترین همسر دنیا  بهترین... همه کنارت بودیم و همه برات دعا خواندیم و تو داشتی نفسهای آخرت را میکشیدی تا لحظه آخر داشتیم بهت اب و غذا میدادیم که مبادا در حقت کوتاهی کرده باشیم بیمارستان تختت را رو به قبله کرد و همه ی ما برات جوشن کبیر دعای مجیر الرحمن تبارک زبارت عاشورا یاسین و ... خوندیم و به اب حمد میفرستادیم و بهت میدادیم و تو مثل همیشه دست رد به سینه ی بچه هات نمیزدی لحظه ی اذان روز جمعه بود که دعوت حق را لبیک گفتی گوارای وجودت بدرود بابا جان و به امید دیداربچه هات و اونهایی که دوست داشتند و به یادت بودند  اومدند سرخاکت دوست خوبت دوست همیشه همراهت و الان هم همراه بچه هات جناب آقای علی اکبر مشکانی امروز برات تو مغازه اش مراسم گرفت اما من مثل همیشه در فراقت سوختم حتی نمیتونم بیام سرخاکت اما لحظه ای از یادت غافل نبودم

  • نادیا ایزی