شهر عشق

به یاد معلمی عاشق آقا رضا ایزی تقدیم به همه ی دوستان و دانش آموزان و ..

شهر عشق

به یاد معلمی عاشق آقا رضا ایزی تقدیم به همه ی دوستان و دانش آموزان و ..

شهر عشق

این وبلاگ فضایی است برای درد دلهای دوستانه و ذکر خاطرات .....
ستایشگر معلمی هستم که اندیشیدن را به من آموخت نه اندیشه ها را...

همه میپندارند،
که عکس پدرم را ؛
به دیوار خانه ام آویخته ام!
اما نمیدانند
که دیوار خانه ام را ،
به عکس پدرم تکیه داده ام...

  • ۰
  • ۰

روزی معلم سر کلاس به یکی از شاگردان گفت درس چوپان دروغگو را بخوان.
بچه زد زیر گریه و گفت : نمی توانم آقا معلم!
معلم پرسید: چرا؟
بچه پاسخ داد: آقا! پدرم این صفحه را از کتابم پاره کرده.
معلم بر آشفت و جویا شد : به چه دلیل؟
پسره با لحنی لرزان گفت : آقا معلم! پدرم چوپان است. از خواندن این درس سخت خشمگین شد و رو به من گفت : من و پدرم و پدر بزرگم و بسیاری از پیامبران چوپان بودیم و هیچ پیامبری  دروغگو نبوده است. اما یک نفر در ده ما پیدا شد و گفت به من رای بدهید تا برای شما مدرسه بسازم، خانه بهداشت درست کنم ، جاده کشی کنم به روستا وبه بچه هایتان شغل ایجاد کنم.
ما هم باور کردیم و به او رای دادیم و آقا شد نماینده مجلس و به هیچیک از حرف هایش هم عمل نکرد و جواب سلاممان را هم نمی دهد.
به معلمت بگو این صفحه را پاره کردم تا به جای چوپان درغگو درس جدید : " نماینده دروغگو " را تدریس کند.

  • ۹۴/۱۰/۱۰
  • نادیا ایزی

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی