شهر عشق

به یاد معلمی عاشق آقا رضا ایزی تقدیم به همه ی دوستان و دانش آموزان و ..

شهر عشق

به یاد معلمی عاشق آقا رضا ایزی تقدیم به همه ی دوستان و دانش آموزان و ..

شهر عشق

این وبلاگ فضایی است برای درد دلهای دوستانه و ذکر خاطرات .....
ستایشگر معلمی هستم که اندیشیدن را به من آموخت نه اندیشه ها را...

همه میپندارند،
که عکس پدرم را ؛
به دیوار خانه ام آویخته ام!
اما نمیدانند
که دیوار خانه ام را ،
به عکس پدرم تکیه داده ام...

۲۲ مطلب در بهمن ۱۳۹۴ ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

ﺍﯼ ﮐﻪ ﻣﯽﭘﺮﺳﯽ ﻧﺸﺎﻥ ﻋﺸﻖ ﭼﯿﺴﺖ
ﻋﺸﻖ ﭼﯿﺰﯼ ﺟﺰ ﻇﻬﻮﺭ ﻣﻬﺮ ﻧﯿﺴﺖ
ﻋﺸﻖ ﯾﻌﻨﯽ ﻣﻬﺮ ﺑﯽﭼﻮﻥ ﻭ ﭼﺮﺍ
ﻋﺸﻖ ﯾﻌﻨﯽ ﮐﻮﺷﺶ ﺑﯽﺍﺩﻋﺎ
ﯾﮏ ﺷﻘﺎﯾﻖ ﺩﺭ ﻣﯿﺎﻥ ﺩﺷﺖ ﺧﺎﺭ
ﺑﺎﻭﺭ ﺍﻣﮑﺎﻥ ﺑﺎ ﯾﮏ ﮔﻞ ﺑﻬﺎﺭ
ﻋﺸﻖ ﯾﻌﻨﯽ ﮔﻞ ﺑﻪ ﺟﺎﯼ ﺧﺎﺭ ﺑﺎﺵ
ﭘﻞ ﺑﻪ ﺟﺎﯼ ﺍﯾﻦ ﻫﻤﻪ ﺩﯾﻮﺍﺭ ﺑﺎﺵ
ﻋﺸﻖ ﯾﻌﻨﯽ ﻣﺮﻍﻫﺎﯼ ﺧﻮﺵ ﻧﻔﺲ
ﺑﺮﺩﻥ ﺁﻧﻬﺎ ﺑﻪ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﺍﺯ ﻗﻔﺲ
ﻋﺸﻖ ﯾﻌﻨﯽ ﺟﻨﮕﻞ ﺩﻭﺭ ﺍﺯ ﺗﺒﺮ
ﺩﻭﺭﯼ ﺳﺮﺳﺒﺰﯼ ﺍﺯ ﺧﻮﻑ ﻭ ﺧﻄﺮ
ﻋﺸﻖ ﯾﻌﻨﯽ ﺍﺯ ﺑﺪﯼ ﻫﺎ ﺍﺟﺘﻨﺎﺏ
ﺑﺮﺩﻥ ﭘﺮﻭﺍﻧﻪ ﺍﺯ ﻻﯼ ﮐﺘﺎﺏ
ﺩﺭ ﻣﯿﺎﻥ ﺍﯾﻦ ﻫﻤﻪ ﻏﻮﻏﺎ ﻭ ﺷﺮ
ﻋﺸﻖ ﯾﻌﻨﯽ ﮐﺎﻫﺶ ﺭﻧﺞ ﺑﺸﺮ
ﻋﺸﻖ ﯾﻌﻨﯽ ﺗﺸﻨﻪﺍﯼ ﺧﻮﺩ ﻧﯿﺰ ﺍﮔﺮ
ﻭﺍﮔﺬﺍﺭﯼ ﺁﺏ ﺭﺍ ﺑﺮ ﺗﺸﻨﻪ ﺗﺮ
ﻋﺸﻖ ﯾﻌﻨﯽ ﻣﺸﮑﻠﯽ ﺁﺳﺎﻥ ﮐﻨﯽ
ﺩﺭﺩﯼ ﺍﺯ ﺩﺭﻣﺎﻧﺪﻩﺍﯼ ﺩﺭﻣﺎﻥ ﮐﻨﯽ
ﻋﺸﻖ ﯾﻌﻨﯽ ﺫﻫﻦ ﺯﯾﺒﺎﺁﻓﺮﯾﻦ
ﺁﺳﻤﺎﻧﯽ ﮐﺮﺩﻥ ﺭﻭﯼ ﺯﻣﯿﻦ
ﺩﺭﺟﻬﺎﻥ ﻫﺮ ﮐﺎﺭﺧﻮﺏ ﻭ ﻣﺎﻧﺪﻧﯽ ﺍﺳﺖ
ﺭﺩ ﭘﺎﯼ ﻋﺸﻖ ﺩﺭ ﺍﻭ ﺩﯾﺪﻧﯽ ﺍﺳﺖ
ﻋﺸﻖ ﯾﻌﻨﯽ ﺷﻮﺭ ﻫﺴﺘﯽ ﺩﺭ ﮐﻼﻡ
ﻋﺸﻖ ﯾﻌﻨﯽ ﺷﻌﺮ، ﻣﺴﺘﯽ؛ ﻭﺍﻟﺴﻼﻡ

  • نادیا ایزی
  • ۰
  • ۰

آمد اما در نگاهش آن نوازشها نبود
 چشم خواب آلوده اش را مستی رویا نبود


 نقش عشق و ارزو از چهره دل شسته بود
عکش شیدایی در آن آیینه شیدا نبود


لب همان لب بود.اما بوسه اش گرمی نداشت
دل همان دل بود اما مست و بی پروا نبود


در دل بیدار خود جز دین رسوایی نداشت
گر چه روزی همنشین جز با من رسوا نبود


در نگاه سرد او غوغای دل خاموش بود برق چشمش را نشان از آتش سودا نبود
دیدم آن چشم درخشان را ولی در این صدف گوهر اشکی که من میخواستم پیدا نبود


در لب لرزان من فریاد دل خاموش بود آخر آن تنها امید جان من تنها نبود
 جز من و او دیگری هم بود اما ای دریغ آگه از درد دلم زآن عشق جان فرسا نبود…

  • نادیا ایزی
  • ۰
  • ۰

فروید و نظریه تکرار خاطره ناگوار

فروید در یکی از چهارچوب های اندیشه روانکاوانه اش به یک تعریف بسیار فراگیر از مرض « اجبار در تکرار – Repetition compulsion » رسید. او به مدد چند مشاهده بسیار جالب توانست متوجه دو نکته اساسی در رفتار بزرگسالان و کودکان شود:

۱)  او مقدمتاً پی برد آدم هایی که اتفاق اسفناک و یا وحشتناکی در زندگی شان می افتد به طور ناخودآگاه در حین خواب، اتفاق بدِ مورد نظر را بازسازی و تکرار می کنند. فروید متوجه شد که تکرار اتفاقات شوکه کننده در حین خواب، در سربازان از جنگ برگشته نیز به وقوع می پیوندد.

  • نادیا ایزی
  • ۰
  • ۰

هر که را پیش تو نیکی گویند، یا از تو نیکی کسی پرسند، از تو تقاضای نیکی می‌کنند. و همچنین چون بدی گویند کسی را؛ چنان دان که حق با تو محاسبه می‌کند در بد و نیکِ تو، تا پرهیز کنی.
                              شمس الدین محمد تبریزی

  • نادیا ایزی
  • ۰
  • ۰

تو ماهی و من ماهی این برکه کاشی
اندوه بزرگی ست زمانی که نباشی

آه از نفس پاک تو و صبح نشابور
از چشم تو و حجره ی فیروزه تراشی

پلکی بزن ای مخزن اسرار که هر بار
فیروزه و الماس به آفاق بپاشی

♫♫♫♫♫♫


♫♫♫♫♫♫

هرگز به تو دستم نرسد ماه بلندم
اندوه بزرگی ست چه باشی، چه نباشی

ای باد سبک سار مرا بگذر و بگذار
هشدار که آرامش ما را نخراشی

  • نادیا ایزی
  • ۰
  • ۰

🌹چگونه مغزمان، مخفیانه مانع تحقق اهدافمان می شود؟🌹
پژوهشگران دانشگاه جان هاپکینز دریافته اند که مغز انسان برای توجه به چیزهای لذت بخش گذشته، سیم کشی شده است. این یافته می تواند توضیحی باشد در مورد اینکه چرا کنار گذاشتن عادت، سخت است. هنگامی که مردم چیزی را می بینند که مرتبط است با لذت و پاداشی در گذشته، مغزشان دوپامین ترشح می کند؛ حتی اگر انتظار پاداش نداشته باشند و حتی اگر درک نکنند که در حال توجه به آن (لذت و پاداش در گذشته) هستند. نتیجه این پژوهش نشان می دهد که ما آنقدر که فکر می کنیم بر خودمان کنترل نداریم.
پژوهشگران معتقدند ما بر آنچه توجه می کنیم، کنترل کامل نداریم. ما درک نمی کنیم که تجربیات گذشته ما، باعث سوگیری توجه ما به چیزهای خاصی است. این می تواند دلیلی بر این باشد که چرا برای مردم شکستن چرخه های عادت اینقدر سخت است و چرا کسانی که رژیم غذایی گرفته اند دایم به غذاهای چاق کننده فکر می کنند. آنچه ما بدان فکر می کنیم و به آن خیره هستیم، چیزی است که در گذشته برایمان لذت بخش بوده و برایش پاداش گرفتیم.

  • نادیا ایزی
  • ۰
  • ۰

در قیامت ، عابدی را دوزخش انداختند
هر چه فریادش، جوابش را نمی پرداختند

داد میزد خوانده ام هفتاد سال، هرشب نماز
پس چه شد اینک ثواب ِآن همه  رازونیاز

یک ندا آمد چرا تهمت زدی همسایه ات
تا شود اینگونه حالت، این جهنم خانه ات

گفت من در طول عمرم گر زدم یک تهمتی.
ظلم باشد زان بسوزم، ای خدا کن رحمتی

آن ندا گفتا همانکس که زدی تهمت براو
طفلکی هفتاد سال، جمع کرده بودش آبرو

  • نادیا ایزی
  • ۰
  • ۰

یک شبی مجنون نمازش را شکست
بی وضو در کوچه لیلا نشست

  • نادیا ایزی
  • ۰
  • ۰

این کوزه چو من عاشق زاری بود است
در بند سر زلف نگاری بود است
وین دسته که بر گردن او می بینی
دستی است که بر گردن یاری بود است

من بی می ناب زیستن نتوانم
بی باده کشید بار تن نتوانم
من بنده ی آن دمم که ساقی گوید
یک جام دگر بگیر و من نتوانم

گــر مــن ز می مغانه مـستم هستم
گر کافر و گبر و بت پرستم هستم
هر طایفه ای بمن گــمـانی دارد
من زان خودم چنان که هستم هستم

  • نادیا ایزی
  • ۰
  • ۰


یک وقت یار آدمی از آدمی جدا می شود، یک وقت خود آدمی از آدمی جدا می شود. فرق می کند. یک وقت کسی است که شما خیلی او را دوست دارید، شما را ترک می کند، غمناک است، اما یک وقت خودتان هستید که خودتان را ترک می کنید، این به مراتب از آن دشوارتر است و مولانا چنین احوالی داشت وقتی که به غیبت شمس و به ترک او می اندیشید. آخر او بود که به شمس می گفت:
در دو چشم من نشین ای آنکه از من من تری
تا قمر را وانمایم کز قمر روشنتری
شما فکر کنید یک کسی از خود شما،

  • نادیا ایزی