شهر عشق

به یاد معلمی عاشق آقا رضا ایزی تقدیم به همه ی دوستان و دانش آموزان و ..

شهر عشق

به یاد معلمی عاشق آقا رضا ایزی تقدیم به همه ی دوستان و دانش آموزان و ..

شهر عشق

این وبلاگ فضایی است برای درد دلهای دوستانه و ذکر خاطرات .....
ستایشگر معلمی هستم که اندیشیدن را به من آموخت نه اندیشه ها را...

همه میپندارند،
که عکس پدرم را ؛
به دیوار خانه ام آویخته ام!
اما نمیدانند
که دیوار خانه ام را ،
به عکس پدرم تکیه داده ام...

۱۸ مطلب در فروردين ۱۳۹۵ ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

پدرم سلام..................

پدرم ﺳﻼﻡ
ﺍﺯ ﺁﺳﻤﺎﻥ ﭼﻪ ﺧﺒﺮ؟
ﻣﯿﻬﻤﺎﻧﯽ ﺧﺪﺍ ﺗﻤﺎﻡ ﻧﺸﺪ ﮐﻪ ﺑﺮﮔﺮﺩﯼ؟
پدرم پیشا پیش عیدت ﻣﺒﺎﺭﮎ
ﻣﺮﺍ ﺑﺒﺨﺶ ﮐﻪ ﻧﯿﺴﺘﻢ ﺗﺎ ﺩﺳﺘﺎﻧﺖ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺭﺳﻢ ﺍﺩﺏ ﺑﺮ ﺩﯾﺪﻩ ﺑﮕﺬﺍﺭﻡ
ﻣﺮﺍ ﺑﺒﺨﺶ ﮐﻪ ﺑﺰﺭﮒ ﺷﺪﻡ
ﻣﺮﺍ ﺑﺒﺨﺶ ﮐﻪ ﺩﺍﺭﻡ ﻫﻢ ﺳﻦ ﺗﻮ ﻣﯿﺸﻮﻡ
پدرم ﺁﻏﻮﺵ ﺗﻮ ﺍﻣﻦ ﺗﺮﯾﻦ ﺟﺎﯼ ﺟﻬﺎﻥ ﺑﻮﺩ
ﮐﻪ ﺗﺠﺮﺑﻪ ﯼ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺍﺵ ﺁﺭﺯﻭ ﺷﺪ
جا داره پیشاپیش روزپدررو به تمام پدرانی که اسیر خاک شدند و اکنون در جمع ما نیستند تبریک بگوییم❤️

  • نادیا ایزی
  • ۰
  • ۰

مرا به روز قیامت، غمی که هست این است

که روی مردم عالم دوباره باید دید!

                                                      صائب تبریزی

  • نادیا ایزی
  • ۰
  • ۰

احساس خیلی مشابه که با عشق اشتباه گرفته میشوند!

عشق حسی بسیار زیرک است. خیلی چیزها هست که دقیقاَ حسی شبیه به عشق دارد اما خیلی از آن دور است. عشق واقعی به زمان نیاز دارد و یک‌شبه اتفاق نمی‌افتد. در زیر به سه چیزی اشاره می‌کنیم که اکثر افراد آنها را با عشق اشتباه می‌گیرند.

شهوت
شهوت حسی است که معمولاً با عشق در نگاه اول اشتباه گرفته می‌شود. حس شدید و ناگهانی جذب شدن به سمت کسی است که او را خوب نمی‌شناسید. به این دلیل با عشق اشتباه گرفته می‌شود که جاذبه آن بسیار زیاد است.

احساساتی که با شهوت در فرد ایجاد می‌شود، واقعی به نظر می‌رسد اما برمبنای خیال است. برای اینکه عاشق کسی باشید، باید او را خوب بشناسید اما خیلی‌ها بااینکه برای هم کاملاً غریبه هستند، در دام شهوت گرفتار می‌شوند. چیزی که در شهوت افراد را اسیر خود می‌کند، خیال این است که چه خواهد شد و فرد در آن هیجان گم می‌شود.

  • نادیا ایزی
  • ۰
  • ۰

"حضرت عشق ، مولانا"

دزدیده چون جان می روی اندر میان جان من
سرو خرامان منی ای رونق بستان من

چون می روی بی‌من مرو ای جان جان بی‌تن مرو
وز چشم من بیرون مشو ای شعله تابان من

هفت آسمان را بردرم وز هفت دریا بگذرم
چون دلبرانه بنگری در جان سرگردان من

  • نادیا ایزی
  • ۰
  • ۰

سارتر درباره آزادی می‏گوید: ”باید پذیرفت که زندگی انسان حد و محدودیتی دارد و بی‏نهایت نیست، آنچه انسان می‏تواند انجام دهد منوط به کیفیتی است که بتواند زندگی را غنی ‏تر کند و امکانات و ظرفیت‏های آن را بسط و توسعه دهد و روشنفکر در صورتی روشنفکر است که بتواند فردی متعهد و مسؤول اعمال و رفتار خود باشد“.😊😊

  • نادیا ایزی
  • ۰
  • ۰


فقط با سایه خودم خوب می توانم حرف بزنم، اوست که مرا وادار به حرف زدن می کند، فقط او می تواند مرا بشناسد، او حتما می فهمد می خواهم عصاره، نه، شراب تلخ زندگی خودم را چکه چکه در گلوی خشک سایه ام چکانیده به او بگویم

  • نادیا ایزی
  • ۰
  • ۰

گوتز:دیوانه هایی که تصور می کنید با دادن صدقه آمرزیده می شوید ،خیال کرده اید که شهدا زنده در آتش سوخته شدند تا شما حق ورود به بهشت را با پول بخرید؟مگر بهشت آسیاب است؟شفاعت اولیاالله را با پول نمی خرند با کسب فضائل آنها را می خرند.

یک دهقان:در این صورت بهتر است خودم را حلق آویز کنم تا یکراست به جهنم بروم.ما با شانزده ساعت کار روزانه که دیگر نمی توانیم جزو اولیا الله بشویم

ژان پل سارتر
ترجمه ابوالحسن نجفی

  • نادیا ایزی
  • ۰
  • ۰


سه تارم ، راست میگوید .....
کمی ناکوک و بد حالم .....
مخالف میزنم ، زیرا ....
مخالف گشته اقبالم ....
دلم می خواهد امشب را در آوایش رها باشم ....
ولی افسوس دلتنگم .....
ولی افسوس بی بالم .....
اسیر اشک نافرمان ....
اسیر بغض حرمانم....
گلو را می فشارد دل ....
پر از قیلم ،پر از قالم ....
نه آهی و نه سودایی ....
نه شوری و نه غوغایی ....
دل آرایی ندارم تا که پرسد حال و احوالم .....
به دامان تو افتادم ولی دامن کشی کردی ....
خدایا عاشقی کن تا بفهمی از چه مینالم ....

  • نادیا ایزی
  • ۰
  • ۰

احترام گذاشتن به قول و قرار همانند یک سرمایه است که نمی توان آنرا با ولخرجی از بین برد.
                                          "صد سال تنهایی"
                                                 گابریل گارسیا

  • نادیا ایزی
  • ۰
  • ۰

وقتی بزرگان فکر می کنند که مردم فقیرند و استطاعت خوردن نان گندم را ندارند و رعیت همه ی عمرش را باید به زراعت گندم صرف کند و خودش همیشه گرسنه باشد، ببینید چه می کنند:
روز اول سال، نان را با گندم خالص می پزند. روز دوم به هر خروار(300 کیلوگرم) گندم، یک من(3کیلوگرم) تلخه، جو، سیاه دانه، خاک اره، یونجه، شن، کلوخ، چارکه یا گلوله هشت مثقالی می زنند. معلوم است که در یک خروار گندم، اضافه کردن یک من از این چیزها(مزه ی نان را عوض نمی کند) و هیچ معلوم نمی شود که چنان نانی ناخالصی دارد. روز دوم دو من از این چیزها به یک خروار گندم می زنند. به این ترتیب روز سوم سه من، روز چهارم چهار من و بعد از صد روز که سه ماه و ده روز می شود،صد من گندم با صد من تلخه، جو، سیاهدانه، خاک اره، کاه، یونجه یا شن مخلوط می شود و چون مردم به تدریج به تغییر مزه نان گندم عادت می کنند، هیچ کسی با خوردن چنین نانی ملتفت ناخالصی آن نمی شود و به این ترتیب عادت گندم خوردن از سر مردم می افتد.

چرند و پرند، علی اکبر دهخدا

  • نادیا ایزی