شهر عشق

به یاد معلمی عاشق آقا رضا ایزی تقدیم به همه ی دوستان و دانش آموزان و ..

شهر عشق

به یاد معلمی عاشق آقا رضا ایزی تقدیم به همه ی دوستان و دانش آموزان و ..

شهر عشق

این وبلاگ فضایی است برای درد دلهای دوستانه و ذکر خاطرات .....
ستایشگر معلمی هستم که اندیشیدن را به من آموخت نه اندیشه ها را...

همه میپندارند،
که عکس پدرم را ؛
به دیوار خانه ام آویخته ام!
اما نمیدانند
که دیوار خانه ام را ،
به عکس پدرم تکیه داده ام...

  • ۰
  • ۰

بلاخره رفتم بهشت

نوبت من , قرار بود از روى پلى بگذرم , به باریکى مو و به تیزى لبه ى شمشیر . خودم مى دانستم مى افتم و افتادم , پرونده ام بعد از من افتاد زمین , طورى ام نشد , پرونده را کسى برایم خواند , ٽواب خیلى کم دارى اما گناه هم خیلى ندارى , روزه و نمازى را که نخواندى خدا بخشیده , یک شاکى خصوصى دارى اگر او رضایت بدهد مى روى بهشت , شاکى ام از حال و روزم باخبر بود , مى دانست که اگر طلبش را ندادم بخاطر ندارى ام بوده نه چیز دیگرى ....
وقتى وارد بهشت شدم غروب بود , دنبال جایى مى گشتم براى خواب که ناگهان افتادم وسط قصرى که تمام دیوارهایش از طلا بود . منى که عمرى مستأجر و در به در بودم حالا صاحب کاخى شده ام  بى سر و ته  , در پوستم نمى گنجیدم . دلم مى خواست گلویى تازه کنم و خستگى ام در اید , میزى بزرگ پر از میوه و نوشیدنى و خوردنى جلوى پایم سبز شد . منى که پول نداشتم اب معدنى بخورم حالا انواع نوشیدنى ها ... واى ..... واى چند نفر خدمه ى خانم , ناگهان یادم امد که باید حورى باشند , چون همه زیبا و دلفریب بودند , اما من خجالت مى کشیدم به انها نگاه کنم , تا ان موقع چنین صحنه اى را ندیده بودم , هیچ زنى را به غیر از همسرم محرم و همدم نمى دانستم , نوشیدنى را فراموش کردم زدم بیرون از قصر , از ایوان قصر به قصرهاى همسایگان نظرى انداختم , شب شده بود اما مى شد داخل اتاق ها را دید , به عمرم چنین چیزهایى را ندیده بودم , از خودم خجالت کشیدم که بایستم و نگاه کنم , برگشتم داخل ,  رفتم توى اتاقى در را بستم و به جهنمى که افتاده بودم فکر مى کردم .
دلم براى کارم تنگ شده بود , کارى  که خانه ى مردم را رنگ مى زدم , مزد مى گرفتم و خسته بر مى گشتم منزل و در کنار همسر و فرزندم سر سفره ى ساده با هم  شام مى خوردیم و ...
به همین فکر ها بودم که خوابم برده بود , صبح که بیدار شدم دوباره چشمم به خوراکى هاى رنگارنگ روى میز و خدمه ها افتاد . زدم بیرون , از جلوى درب قصرم راهى مى گذشت , براه افتادم , انچه را که دوست نداشتم مى دیدم , همه مردها در حال خوشگذرانى بودند , کسى کار نمى کرد,  از صداى خش خش جاروى رفتگر خبر نبود , رفتگر  هم بغل یکى افتاده بود و ....           بوى نان و نانوایى نمى امد , نانوا هم با چند حورى در حال خوش و بش بود , صداى راننده ى مسافر کش هم نمى امد , راننده کنار جویى از شراب دراز به دراز افتاده بود .
زیر سایه ى درختان پر از جفت نر و ماده ى ادمها بود که فقط .....
در حقیقت همه  داشتند اجر و مزد کارهاى خوبشان را مى گرفتند و حق شان بود این خوشگذرانى ها ....
دلم مى خواست کمى گناه کنم تا مرا از بهشت بیرون کنند اما هرچه گشتم کارى که باعٽ گناه شود را پیدا نکردم , گریه و  خنده در انجا ٽواب بود , چشم چرانى حقم بود , با جنس مخالف دوست شدن و ...  عین عدالت بود .
چیزى براى دزدى پیدا نکردم , انچه مى دیدم مال خودم بود .
بچه ى روزنامه فروش و واکسى ندیدم که سرش را کلاه بگذارم و گناهکار شوم , حتى بچه ها در حال خوشگذرانى بودند .
تیم هاى ورزشى مرد وزن قاطى بود ولى کسى ورزش نمى کرد , بخور و بخواب و ... رایج شده بود , تنها کارى که انسان نمى کرد کار کردن بود , همه چى مهیا , حتى هوا سرد هم نمى شد , گرم هم نمى شد , همه چى خوب بود الا حال من . بدم مى امد از این بخور و بخواب ....
داشتم مى رفتم زیر سایه ى درختى که استراحت کنم , صداى همسرم را شنیدم , وااااااااااى چقدر خوشحال شدم . صداى خودش بود , مى گفت بلند شو , ساعت ۶ است , اگر دیر بلند شوى به موقع نمى رسى سرکارت ... 

تا متوجه شدم که انچه را مى دیدم تماما خواب بوده گویا وارد بهشت شدم .
بهشت من اینجاست , همین خاک , همین هوا , همین وطن خودم

صبحانه را با همسر و فرزندم خوردم , ساک مخصوص نهارم را برداشتم که بروم سرکارم , موقع خداحافظى به همسرم گفتم :

همیشه برایم دعا کن که هرگز به بهشت نروم ....    اما من معتقدم که این نگاه تجاری به بهشت است نه آنجا که هدف رضایت الهی و مقام قرب دوست باشد نادیا ایزی

  • ۹۵/۰۲/۲۹
  • نادیا ایزی

نظرات (۱)

  • مجتبی اخلاقی
  • 1-منابع حاکی از آنست که کسی ارتباط اهل بهشت را با حوریش نمیبیند:  حور مقصورات فی الخیام (رحمن/ 72) حوریانى که در خیمه‏هاى بهشتى مستورند!
    2- قرآن میگوید: در بهشت خستگی  (ازتکراری و... بودن) نیست:  الحجر :  48 لا یَمَسُّهُمْ فیها نَصَبٌ وَ ما هُمْ مِنْها بِمُخْرَجینَ‏، 
    ضمنا میفرماید: وَ فیها ما تَشْتَهیهِ الْأَنْفُسُ وَ تَلَذُّ الْأَعْیُن‏ (زخرف/ 71) همین یک آیه از توصیف بهشت، تمام توهمات او را ابطال میکند، چراکه میفرماید در بهشت تمامش چیزهاییست که طبع و نفسها آن را اشتها دارد و از آن خوشش میاید و دیده ها از آن لذت میبرند: ودربهشت نفس و دیده های پاک، از امثال علم و خانواده پاک و.. لذت میبرد نه از امور تکراری یا موارد وحشتناک در رویای این فضانورد

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی