شهر عشق

به یاد معلمی عاشق آقا رضا ایزی تقدیم به همه ی دوستان و دانش آموزان و ..

شهر عشق

به یاد معلمی عاشق آقا رضا ایزی تقدیم به همه ی دوستان و دانش آموزان و ..

شهر عشق

این وبلاگ فضایی است برای درد دلهای دوستانه و ذکر خاطرات .....
ستایشگر معلمی هستم که اندیشیدن را به من آموخت نه اندیشه ها را...

همه میپندارند،
که عکس پدرم را ؛
به دیوار خانه ام آویخته ام!
اما نمیدانند
که دیوار خانه ام را ،
به عکس پدرم تکیه داده ام...

۴۶ مطلب در مهر ۱۳۹۴ ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

ﺍﻟﺘﻔﺎﺗﯽ ﺑﯽ ﻏﺮﺽ ﺳﺮﺭﺷﺘﻪ ﯼ ﺗﺴﺨﯿﺮ ﻣﺎﺳﺖ
ﺻﯿﺪ ﻣﺎ ﺧﻮﺍﻫﯽ، ﺑﺮﻭﻥ ﺩﺍﻡ ﺑﺎﯾﺪ ﺩﺍﻧﻪ ﺭﯾﺨﺖ

                                                                                 بیدل دهلوی

  • نادیا ایزی
  • ۰
  • ۰


یادداشت تحلیلی: قصه ی محبوس شدن آن آهوبچه در آخر خران و طعنه ی آن خران

من در جامعه ایی زندگی میکنم که همه ارزش ها و معیارها معکوس است استثناها تبدیل به قانون شده و رعایت قانون و اخلاق استثناء شده است. افرادی که واجد هیچ صلاحیتی نیستند و هیچ تجربه و علمی ندارند تصمیم گیرنده اند به راحتی ابراز نظر می کنند. زندگی خودشان پر از چالش و رذیلت ... است. کسانی که هیچ بهره ایی از دانش، اخلاق ندارند کل عمر خود با فکر کردن و تحول بیگانه بوده و فقط دیگران برای او فکر کردند و خط دادند و او باید به خاطر دیگران رفتار میکرد از اینکه چگونه تو اتاق خواب چگونه باشد تا نمازخواندنش...

در جامعه ایی زندگی میکنم که فکر کردن رذیلت است به هرنحو که شده باید شما را له کنند تا پوچی خود و انتخاب هایشان و رذیلت ها فساد خودشان معلوم نشود. جامعه ایی تاریک که همه در حال خاموش کردن دیگری اند و از هیچ کاری فروگذاری نمی کنند.

شما نگاهی به انتخاب ها و کارهای این افراد و سطح فکری و گذشته زندگی آنها بیندازید، ببینید کجا هستند و از صبح تاشب چکار میکنند حالا همین افراد مترصد مجال و فرصتی هستند و درکمین اند تا سریعا تمام حسرت ها و عقده ها و عقب ماندگی های خودشان را که شب تا صبح با آن سرکرده اند سر یکی خالی کنند و نظر بدهند. اگر کسی بخواهد جدا شود، میگویند بهتر که جدا میشی چی بود این یارو .. آزاد میشی والا و... اگر بخواهد ازدواج کند هزارو یکنفر از لباس زیر تا... حرف میزنند و نظر میدهند....

اگر بخواهد انتخاب رشته دانشگاه کند کسانی نظر می دهند که هیچ تحصیلاتی و تجربه ی دانشگاهی و اجتماعی ندارد و ....

شما موردی را مثال بزنید که در آن این مردم ساکت بوده اند...

فیلمی از صمد به نام صمد و سامی، لیلا و لیلی، وقتی سامی بجای صمد به روستا می آید و جای او قرار میگیرد، با آداب و رسوم آنها آشنا میشود میبیند هنوز این افراد برای تهیه آتش هیزم و کنده خار و .. استفاده میکنند و آنجا هنوز خرافات و جن گیری و.. است و اینکه این فرد فیزیک اتمی خوانده و با نظریه نسبیت آشنا است میگوید این هم نوعی زندگی است و این اصلا کاری ندارند که در جهان دارد چه اتفاق می افتد برای او چه فرقی دارد که در کشورهای دیگر و مملکت چه اتفاقی می افتد و یا اینکه علم در حال پیشرفت است آنها ارزش ها و معیارهای روستایی خود را دارد و برای زندگیش و بقااش این شیوه را انتخاب کرده است.

انتخاب و تصمیمات شما در قبال نیازها پاسخ به چگونه زیستن شماست که سطح زندگیتان را تعیین میکند.

شما به مجموعه ارزش های تعریف شده در زندگی فرد دقت کنید این همان شیوه زیستی اوست.

مثلا

مجموعه 1: {تهمت – ارتباط نامشروع – اختلاس – عدم رعایت قوانین – تهمت – روابط موازی – عدم مطالعه – رشوه و غیبت ...}

مجموعه 2: {مطالعه – خویشتن داری – رعایت قانون – کمک به هم نوع و ....}

مجموعه n: {....}

و هزاران مجموعه ارزشی که هر فرد و خانواده و ... دارند و آنها را برای زندگیشان تعریف کرده اند وقتی مجموعه های ارزشی را کنار هم میگذارید نتیجه این می شود که به تبع افرادی که این مجموعه های ارزشی را برای خود تعریف کرده اند در اشتراکات خود وارد رابطه و مراوده می شوند داستانی در مثنوی داریم که آهویی در طویله خران گیر افتاده بود (دفتر پنجم مثنوی بخش 39) من خلاصه آن را اینجا می آورم

                                                   ____________________________

صیادی، یک آهوی زیبا را شکار کرد واو را به طویله خران انداخت. در آن طویله، گاو و خر بسیار بود. آهو از ترس و وحشت به این طرف و آن طرف می گریخت. هنگام شب مرد صیاد، کاه خشک جلو خران ریخت تا بخورند. گاوان و خران از شدت گرسنگی کاه را مانند شکر می خوردند. آهو، رم می کرد و از این سو به آن سو می گریخت، گرد و غبار کاه او را آزار می داد. چندین روز آهوی زیبای خوشبو در طویله خران شکنجه می شد. مانند ماهی که از آب بیرون بیفتد و در خشکی در حال جان دادن باشد. روزی یکی از خران با تمسخر به دوستانش گفت: ای دوستان! این امیر وحشی، اخلاق و عادت پادشاهان را دارد، ساکت باشید. خر دیگری گفت: این آهو از این رمیدن ها و جستن ها، گوهری به دست آورده و ارزان نمی فروشد. دیگری گفت: ای آهو تو با این نازکی و ظرافت باید بروی بر تخت پادشاه بنشینی. خری دیگر که خیلی کاه خورده بود با اشاره سر، آهو را دعوت به خوردن کرد. آهو گفت که دوست ندارم. خر گفت: می دانم که ناز می کنی و ننگ داری که از این غذا بخوری. آهو گفت: ای الاغ! این غذا شایسته توست. من پیش از اینکه به این طویله تاریک و بد بو بیایم در باغ و صحرا بودم، در کنار آب های زلال و باغ های زیبا، اگرچه از بد روزگار در اینجا گرفتار شده ام اما اخلاق و خوی پاک من از بین نرفته است. اگر من به ظاهر گدا شوم اما گدا صفت نمی شوم. من لاله سنبل و گل خورده ام. خر گفت: هرچه می توانی لاف بزن. در جایی که تو را نمی شناسند می توانی دروغ زیاد بگویی. آهو گفت : من لاف نمی زنم. بوی زیبای مشک در ناف من گواهی می دهد که من راست می گویم. اما شما خران نمی توانید این بوی خوش را بشنوید، چون در این طویله با بوی بد عادت کرده اید.

ما در ارزش های موجود در مجموعه ارزشی که برای خود و زندگی (جهان بینی و ایدئولوژی) انتخاب کرده و تعریف کرده ایم، نمایانده می شویم و رفتار میکنیم و براساس همان ها فکر میکنیم و رفتار میکنیم. انسان ها باید هم مجموعه ارزشی باشند تا بتوانند کنار هم دوام بیاورند و انسان هایی که از مجموعه های نازل ترند هیچ حقی برای اظهارنظر در خصوص مجموعه ارزش های بالاتر ندارند چون فهمی ندارند و تعریف آنها و تجربه آنها اصلا در حد و حیطه آن نیست.

انسان هایی که با سطح زندگی با تعریفی که در فوق آمد می توانند کنارهم به خوبی دوام بیاورند و گرنه یکی باید پای دیگری قربانی شود.

قدیم اگر یک سیب درون جعبه ایی خراب بود آن را خارج میکردند که بقیه سیب ها خراب نشود امروزه همه اکثر سیب ها خراب اند و باید یکی دوتا سیب خارج کرد که خراب نشود. همه سیگار میکشند دزدی میکنند اختلاس میکنند و تهمت و توهین و پشت سر هم حرف زدن و غیبت کردن و حرف درآوردن بدون اینکه هیچ اطلاعی داشته باشند که چه بوده چه شده و هدف چیست، کار روزمره آنهاست و اگر تو مثل آنها نباشی باید تو را به مجموعه خود بکشند و با هر ترفندی این کار را می کنند مهم این است که آدمی قدر خود را بداند به قول مولانا

قیمت هر کاله می‌دانی که چیست

قیمت خود را ندانی احمقیست

سعدها و نحسها دانسته‌ای

ننگری سعدی تو یا ناشسته‌ای

جان جمله علمها اینست این

که بدانی من کیم در یوم دین

آن اصول دین بدانستی ولیک

بنگر اندر اصل خود گر هست نیک

از اصولینت اصول خویش به

که بدانی اصل خود ای مرد مه

و به قول اقبال لاهوری

آدم از بی بصری بندگی آدم کرد

گوهری داشت ولی نذر قباد و جم کرد

یعنی از خوی غلامی ز سگان خوار تر است

من ندیدم که سگی پیش سگی سر خم کرد


  • نادیا ایزی
  • ۰
  • ۰

شک نیست جهان را که خدا نیست علی


اما دمی از خدا جدا نیست علی


دانم اگرش جدا ، خدا نیست رضا


خوانم اگرش خدا ، رضا نیست علی

  • نادیا ایزی
  • ۰
  • ۰

برای آدمها مرز بگذارید!

مرز صمیمیت!

مرز کلام!

مرز رفتار!.....

شما این مرز را تعیین  کنید

و همیشه یک قدم عقب تر بایستید!!

همیشه!............

  • نادیا ایزی
  • ۰
  • ۰

ا ز خواب برخیز، نه از رختخواب!


روزی خواجه ای در میان گروهی از عوام، اندر فواید سحر خیزی سخن می راند که ای مردم همانند من که همواره صبح زود از خواب برمی خیزم عمل کنید که فواید بسیاری بر آن است
بهلول که در آن جمع بود گفت؛ ای خواجه!!؟ «تو از خواب بر نمی خیزی، از رختخواب بر می خیزی! و میان این دو، تفاوت از زمین است تا آسمان»!!!!!

  • نادیا ایزی
  • ۰
  • ۰

زندگی دفتری از خاطره هاست

بارها دیده ام و می بینم

مادری اشک آلود

با نگاهی پردرد

چشم در چشم غم آلود پسر دوخته است

وز تهی دستی خویش

بهر تنها فرزند

سالها حسرت و ناکامی اندوخته است

پشت سر می بیند

دشت تا دشت، غم و غربت و سرگردانی

پیش رو می‌نگرد

کوه تا کوه پریشانی و بی سامانی

من بجز سکه اشک

چه توانم که به پایش ریزم؟

نه مرا دستی هست

که غمی از دل او بردارم

نه دلی سخت کزو بگریزم

  • نادیا ایزی
  • ۰
  • ۰

کاش کسی یاد معلم ها میداد
اول مهر
شغل پدرها را نپرسند؛
وقتی هنوز احترام به همه ی شغل ها را و...افتخار به همه ی پدرها را یاد دانش آموزانشان نداده اند!
حالا قصه ی چشمان یتیمی که نم می خورد، بماند...

  • نادیا ایزی
  • ۰
  • ۰

عرض سلام و احترام دارم خدمت دوستان بزرگوار پدرم؛

این وبلاگ به نام پدرم ایجاد شده است و شایسته است که در مورد شخصیت - خاطرات  - دغدغه ها.... ایشان نوشته شود و  مطالب درخواستی فوق با توجه و عنایات  دوستان گرانقدر پدر میسر خواهد شد .


                                                 منتظر پیامهای شما بزرگواران می باشم .

                                                   ارادتمند شما نادیا(زهرا) ایزی

 

  • نادیا ایزی
  • ۰
  • ۰


  • نادیا ایزی
  • ۰
  • ۰

حافظ غزل شمارهٔ ۲۲۷

گر چه بر واعظ شهر این سخن آسان نشود
تا ریا ورزد و سالوس مسلمان نشود
رندی آموز و کرم کن که نه چندان هنر است
حیوانی که ننوشد می و انسان نشود
گوهر پاک بباید که شود قابل فیض
ور نه هر سنگ و گلی لؤلؤ و مرجان نشود
اسم اعظم بکند کار خود ای دل خوش باش
که به تلبیس و حیل دیو مسلمان نشود
عشق می‌ورزم و امید که این فن شریف
چون هنرهای دگر موجب حرمان نشود
دوش می‌گفت که فردا بدهم کام دلت
سببی ساز خدایا که پشیمان نشود
حسن خلقی ز خدا می‌طلبم خوی تو را
تا دگر خاطر ما از تو پریشان نشود
ذره را تا نبود همت عالی حافظ
طالب چشمه خورشید درخشان نشود

  • نادیا ایزی