شهر عشق

به یاد معلمی عاشق آقا رضا ایزی تقدیم به همه ی دوستان و دانش آموزان و ..

شهر عشق

به یاد معلمی عاشق آقا رضا ایزی تقدیم به همه ی دوستان و دانش آموزان و ..

شهر عشق

این وبلاگ فضایی است برای درد دلهای دوستانه و ذکر خاطرات .....
ستایشگر معلمی هستم که اندیشیدن را به من آموخت نه اندیشه ها را...

همه میپندارند،
که عکس پدرم را ؛
به دیوار خانه ام آویخته ام!
اما نمیدانند
که دیوار خانه ام را ،
به عکس پدرم تکیه داده ام...

۴۴ مطلب در آذر ۱۳۹۴ ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

پدرم پشت دو بار آمدن چلچله ها، پشت دو برف‌،
پدرم پشت دو خوابیدن در مهتابی، پدرم پشت زمان ها مرده است‌.
پدرم وقتی مرد. آسمان آبی بود، مادرم بی خبر از خواب پرید، ...
سهراب

اما پدر من وقتی دعوت حق را لبیک گفت اسمان سیاه بود اذان میگفتند غروب جمعه 10 مرداد ماه بود و مادرم میدانست که او بزودی ترکش خواهد کرد سهراب میگه پدرم مرده است اما من میگم پدرم زنده است من از کلمه مردن بیزارم او همیشه هست و خواهد بود درود به روان پاک پدرم

  • نادیا ایزی
  • ۰
  • ۰

ﻣﻬﻢ ﻧﯿﺴﺖ ﺗﺎ ﮐﺠﺎ ﻓﺮﺍﺭ ﮐﻨﯽ . ﻓﺎﺻﻠﻪ ﻫﯿﭻ ﭼﯿﺰ ﺭﺍ ﺣﻞ ﻧﻤﯿﮑﻨﺪ

_____________

اگر بدانی که چیست، که چه چیز دارد جانت را می گیرد، دست کم ازهمین که می دانی، که وسیله ی مرگ خودرا می شناسی، دست به گونه ای دفاع می زنی.شاید تن به تسلیم بدهی. شاید هم چاره ای جز آرام گرفتن نجویی، شاید غش کنی و پیش از مرگ بمیری! دیگر دلت به هزار راه پر وهم نیست. دیگر هزار جلوه ی پریشانی نیشت نمی زند. اگر وسیله ی مرگ را بشناسی پریشان هستی؛ اما این پریشانی تو یکجایی ست. و آنچه تو را می کشد، این پریشانی نیست، خود مرگ است.
محمود دولت آبادی/جای خالی سلوچ

  • نادیا ایزی
  • ۰
  • ۰

🌹🌹نقلست که شیخ گفت: دو برادر بودند و مادری. هر شب یک برادر به خدمت مادر مشغول شدی و یک برادر به خدمت خداوند مشغول بود. آن شخص که به خدمت خدا مشغول بود و با خدمت خدایش خوش بود، برادر را گفت: امشب نیز خدمت خداوند به من ایثار کن. چنان کرد.
آن شب به خدمت خداوند سر بسجده نهاد، در خواب دید که آوازی آمد که برادر تو را بیامرزیدیم و تو را بدو بخشیدیم. او گفت: آخر من به خدمت خدای مشغول بودم و او به خدمت مادر؛ مرا در کار او می‌کنید؟
گفتند زیرا که آنچه تو می‌کنی ما از آن بی‌نیازیم، ولیکن مادرت از آن بی‌نیاز نیست که برادرت خدمت کند.🌹🌹
- ذکر شیخ ابوالحسن خرقانی

  • نادیا ایزی
  • ۰
  • ۰

ﻣﺎﺭﺗﯿﻦ ﻟﻮﺗﺮ ﮐﯿﻨﮓ، ﺩﺭ ﺧﺎﻃﺮﺍﺗﺶ می نوﯾﺴﺪ؛

ﺭﻭﺯﯼ ﺩﺭ ﺑﺪﺗﺮﻳﻦ ﺣﺎﻟﺖ ﺭﻭﺣﯽ ﺑﻮﺩﻡ. ﻓﺸﺎﺭﻫﺎ ﻭ ﺳﺨﺘﻰ ﻫﺎ، ﺟﺎﻧﻢ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺗﻨﮓ ﺁﻭﺭﺩﻩ بود.
ﺳﺮ ﺩﺭ ﮔﻢ ﻭ ﺩﺭﻣﺎﻧﺪﻩ ﺑﻮﺩﻡ. ﻣﺴﺘﺄﺻﻞ ﻭ ﻧﮕﺮﺍﻥ، ﺑﺎﺣﺎﻟﺘﯽ ﻏﺮﯾﺐ ﻭ ﺭﻭﺣﻰ ﺑﯽﺟﺎﻥ ﻭ ﺑﻰ ﺗﻮﺍﻥ ﺑﻪ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺧﻮﺩ ﺍﺩﺍﻣﻪ ﻣﯽ ﺩﺍﺩﻡ.
ﻫﻤﺴﺮﻡ ﻣﺮﺍ ﺩﻳﺪ ﺑﻪ ﻣﻦ ﻧﮕﺎﻩ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺍﺯ ﻣﻦ ﺩﻭﺭ ﺷﺪ. ﭼﻨﺪ ﺩﻗﻴﻘﻪ ﺑﻌﺪ ﺑﺎ ﻟﺒﺎﺱ ﺳﺮ ﺗﺎﭘﺎ ﺳﻴﺎﻩ ﺭﻭﯼ ﺳﮑﻮﻯ ﺧﺎﻧﻪ ﻧﺸﺴﺖ. ﺩﻋﺎ ﺧﻮﺍﻧﺪ ﻭ ﺳﻮﮔﻮﺍﺭﻯ ﮐﺮﺩ. ﺑﺎ ﺗﻌﺠﺐ ﭘﺮﺳﯿﺪﻡ: ﭼﺮﺍ ﺳﻴﺎﻩ ﭘﻮﺷﯿﺪﻩ ﺍﯼ؟
ﭼﺮﺍ ﺳﻮﮔﻮﺍﺭﯼ ﻣﯽ ﮐﻨﯽ؟
ﻫﻤﺴﺮﻡ ﮔﻔﺖ ﻣﮕﺮ ﻧﻤﯽ ﺩﺍﻧﯽ ﺍﻭ ﻣﺮﺩﻩ ﺍﺳﺖ؟
ﭘﺮﺳﯿﺪﻡ ﭼﻪ ﮐﺴﯽ؟
ﻫﻤﺴﺮﻡ ﮔﻔﺖ ﺧﺪﺍ... ﺧﺪﺍ ﻣﺮﺩﻩ ﺍﺳﺖ!

ﺑﺎﺗﻌﺠﺐ ﭘﺮﺳﯿﺪﻡ ﻣﮕﺮ ﺧﺪﺍ ﻫﻢ ﻣﯽ ﻣﯿﺮﺩ؟ ﺍﯾﻦ ﭼﻪ ﺣﺮﻓﯽ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﻣﯽ ﺯﻧﯽ؟

ﻫﻤﺴﺮﻡ ﮔﻔﺖ: ﺭﻓﺘﺎﺭ ﺍﻣﺮﻭﺯﺕ ﺑﻪ ﻣﻦ ﮔﻔﺖ ﮐﻪ ﺧﺪﺍ ﻣﺮﺩﻩ ﻭ ﻣﻦ ﭼﻘﺪﺭ ﻏﺼﻪ ﺩﺍﺭﻡ... ﺣﯿﻒ اﺯ ﺁﺭﺯﻭﻫﺎﯾﻢ ...
ﺍﮔﺮ ﺧﺪﺍ ﻧﻤﺮﺩﻩ ﭘﺲ ﺗﻮ ﭼﺮﺍ این قدر ﻏﻤﮕین ﻭ ﻧﺎﺭﺍﺣﺘﯽ؟

ﺍﻭ ﺩﺭ ﺍﺩﺍﻣﻪ ﻣﯽ ﻧﻮﯾﺴﺪ: ﺩﺭ ﺁﻥ ﻟﺤﻈﻪ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺯﺍﻧﻮ ﺩﺭ ﺁﻣﺪﻡ ﮔﺮﯾﺴﺘﻢ...
ﺭﺍﺳﺖ ﻣﯽ ﮔﻔﺖ ﮔﻮﯾﺎ ﺧﺪﺍﯼ ﺩﺭﻭﻥ ﺩﻟﻢ ﻣﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩ...
ﺑﻠﻨﺪ ﺷﺪﻡ ﻭ ﺑﺮﺍﻯ ﻧﺎﺍﻣﯿﺪﯼ ﺍﻡ ﺍﺯ ﺧﺪﺍ ﻃﻠﺐ ﺑﺨﺸﺶ ﮐﺮﺩﻡ.

🌾ﺧﺪﺍ ﻫﺮﮔﺰ ﻧﻤﻰ ﻣﻴﺮﺩ !

  • نادیا ایزی
  • ۰
  • ۰

اگر معلم بودم به بچه ها یاد می دادم که عاقل باشند ،
عاقل به آن معنی که خودم می دانم .
کاری نمی کردم که دلشان بخواهد همه ی دنیا را بگردند ،
آن طور که بدون شک شما ،موقعی که معلم بشوید خواهید کرد .
من برعکس به بچه ها یاد می دادم که خوشبختی را در همان نزدیکی خودشان و در چیزهایی جستجو کنند که ظاهرشان به خوشبختی نمی ماند.

آلن فورنیه / مون بزرگ

  • نادیا ایزی
  • ۰
  • ۰

بسیار در این کهنه سرا معرکه دیدیم     بازیچه اطفال تماشای دگر داشت

نادم لاهیجی

  • نادیا ایزی
  • ۰
  • ۰

عزیزان دانشجو که درد می برید، درس هم بخوانید.
شما به حکم دانشجو بودن دانش بجوئید. فریضه ای از این واجب تر ندارید.
این کشور را دانایان باید به سامان کنند.
آزادی و آبادی در گرو آگاهی است و اسارات میوه تلخ شجره خبیثه جهالت.
اما دانش را با دلیری عجین کنید و عزت قناعت را بر ذلت طمع برگزینید.
ازین مشتی فرومایگان که پشت به خدمت دو تا کرده اند تا حاجات پست خود روا کنند بگریزید. عالمان راستین همیشه احرار بوده اند.
علم را در هر جا که هست بجوئید. ...
جرات دانستن و پرسیدن داشته باشید. نقادی کنید و مداحی مکنید بر دانش خود ارزش و بینش را بیفزائید.
سر ارادت بر آستان ولایت هیچ کس مسائید و هیچ مقام را فراتر از حجت منشانید.
جانب علم عزیز بدارید اما صحبت عافیت را نیز مغتنم شمارید که "به عجب علم نتوان شد از اسباب طرب محروم" .
جوانی کنید و نادانی مکنید که علم و تنعم هر دو حق شماست.
عشق و شباب و رندی مجموعه مراد است
چون جمع شد معانی گوی بیان توان زد
زین روش بر اوج انور می روی
ای برادر گر بر آذر می روی

  • نادیا ایزی
  • ۰
  • ۰

من دلم می‌خواهد
خانه‌ای داشته باشم پر دوست،
کنج هر دیوارش
دوست‌هایم بنشینند آرام
گل بگو گل بشنو…؛
هر کسی می‌خواهد
وارد خانه پر عشق و صفایم گردد
یک سبد بوی گل سرخ
به من هدیه کند.
شرط وارد گشتن
شست و شوی دل‌هاست
شرط آن داشتن
یک دل بی رنگ و ریاست…
بر درش برگ گلی می‌کوبم
روی آن با قلم سبز بهار
می‌نویسم ای یار
خانه‌ی ما اینجاست
تا که سهراب نپرسد دیگر
” خانه دوست کجاست "

  • نادیا ایزی
  • ۱
  • ۰

شخصیت منوبابرخوردم اشتباه نگیر. . .



شخصیت من چیزیه که من هستم.
امابرخوردمن بستگی داره به اینکه توکی هستی . . .

  • نادیا ایزی
  • ۰
  • ۰

باد تند است و چراغم ابتری
زو بگیرانم چراغ دیگری
حرف را ببینید، می گوید اصلا وضعیت ما در عالم اینست: چراغی در برابر باد. باد تندی می وزد که همان باد زمان است که این چراغ را نهایتا خاموش خواهد کرد. بالاخره چراغ عمر ما روزی خاموش  خواهد شد. "باد تند است و چراغم ابتری"، چراغ ابتر یعنی چراغ ناقص، چراغ کاملی نیست که برای همیشه باقی و روشن بماند، بالاخره خاموش خواهد شد. خوب من چکار کنم؟ "زو بگیرانم چراغ  دیگری". با این چراغ یک چراغ دیگر را روشن می کنم که وقتی این چراغ اولی خاموش شد، دومی روشن باشد، دومی خاموش شد، سومی روشن باشد. مولانا هم همین را می گوید:
باد تند است و چراغم ابتری
زو بگیرانم چراغ دیگری
همچو عارف کن تن ناقص چراغ
شمع دل افروخت از بهر فراغ
می گوید که من با این چراغ یک چراغ دیگر را روشن می کنم. آن چراغ دیگر چیست؟ چراغی که پس از من و شما بماند، یک بنای نیک، یک نهاد مبارک، که باقیات صالح باشد، صالح باقی باشد، صدقه  جاریه باشد، کار نیکوی ماندگاری باشد که وقتی این چراغ خاموش شد، آن چراغ روشن باشد، لذا توصیه حافظ اینست، توصیه مولانا اینست که چراغ های تازه روشن کنید که این چراغ نهایتا فروخفتنی است و خاموش شدنیست...
چراغ است این دل بیدار، به زیر دامنش می دار
از این باد و هوا بگذر، هوایش شور و شر دارد

دلا نزد کسی بنشین که او از دل خبر دارد 
به زیر آن درختی رو که او گل‌های تر دارد
در این بازار عطاران مرو هر سو چو بی‌کاران 
به دکان کسی بنشین که در دکان شکر دارد

ترازو گر نداری پس تو را زو ره‌ زند هر کس 
یکی قلبی بیاراید تو پنداری که زر دارد
تو را بر در نشاند او به طرّاری که می‌آید 
تو منشین منتظر بر در که آن خانه دو در دارد
 
نه هر کلکی شکر دارد نه هر زیری زبر دارد 
نه هر چشمی نظر دارد نه هر بحری گهر دارد
بنال ای بلبل دستان ازیرا ناله مستان 
میان صخره و خارا اثر دارد اثر دارد

چراغست این دل بیدار به زیر دامنش می‌دار 
از این باد و هوا بگذر هوایش شور و شر دارد
خمش کردم ز گفتن من شوم مشغول حال خود
که باد است این سخنها و به باطن کی اثر دارد
چو شمس الدین تبریزی اگر داری خبر از دل
دلت در وادی حیرت یقین عزم سفر دارد

  • نادیا ایزی